Lilypie Fourth Birthday tickers مامان فاطمه - پسر مامان

تولد عسلی و علت تاخیر ما!

ارسال شده توسط مامان فاطمه در 88/2/20:: 5:49 عصر
سلام
بالاخره من یک ساله شدم هورا
از همه دوست جونای نازم  و مامانی مهر بونشون که به ما سر زدند و برام پیام تبریک گذاشتند ممنونم
حالا گزارش این چند روز:روز تولد من و مامانی با مامان جون رفتیم آتلیه .تو آتلیه عمو جون عکاس رو خیلی خیلی به زحمت انداختم چون دائم از جام تکون می خوردم و می رفتم بغل مامانی البته بماند که مامان جون کلی شکلک و سر و صدا راه انداخته بود تا تونستن چند تا عکس از من بگیرن
شب هم به اصرار مامان جون و آقاجون برای تولد رفتیم خونشون .خاله لیلا و خاله مریم و مهشید و محمد رضا هم برای تولد اومده بودند.ما سه تا وروجک تا دلتون بخواد شیطونی کردیم . من که از دیدن کیک و شمع تولد حسابی ذوق زده شده بودم دائم صورتم سمت شمع می بردم و بعد اگه محمد رضا می ذاشت خاموشش می کردم وبعدش خودم و حسابی تشویق می کردمخیلی خیلی خوش گذشت تازه یک عالمه هدیه قشنگ هم گرفتم دست همتون درد نکنه .

اما علت این همه تاخیر ما:تو این هفته اتفاقات درد ناکی برام افتاد اول این که توی بازی زمین خوردم و بالای ابروم شکست. بعد از اون سه روز بطور مرتب تب های 39 -40 درجه داشتم که حسابی باعث نگرانی مامانی و بابایی شده بود
این نگرانی باعث شد تا ما دوباره پیش عمو ناطقیان بریم و دوباره دارو خوردن و شروع کنم .البته هنوز ضعف و بی حالی من ادامه داره خیلی کم اشتها شدم .بی حوصله شدم و دائم بهونه میگیرم.مزاجم تغییر کرده و خلاصه اینکه حسابی مریض شدممامانی هم یا در حال غصه خوردنه یا در حال سرویس دادن به منه این شد که نتونست برام پست جدید بذاره.
این چند تا عکس مر بوط میشه به تولدم.
 
اینم عکس من با دایی حمید.

این عکس رو هم با خاله لیلا و عمو حمید گرفتم.

اینم عکس من با خاله مریم و عمو میثم.

اینم عکس من با آقا جون و مامان جون مهربونه.

تو پستای بعدی که حالم بهتر شده باشه مامانی حتما مطلب بیشتری میذاره حالا چون من بیدار شدم مامانی باید بیاد تا به من برسه .پس تا بعد یا علی.

حرف های مامان عسلی

ارسال شده توسط مامان فاطمه در 88/2/5:: 4:48 عصر

سلام

عسلی ناز من کمی بهتر شده هنوز سرفه هاش ادامه داره اما دیگه سر حال شده و کما کان در حال شیطنتتهاز لطف همه دوستان که جویای سلامتی عسلی من بودن ممنونم.این چند روزی که تاخیر داشتیم به خاطر مریضی عمه رویا بود که تو خونه ما استراحت می کردن و نتونستیم پست جدید بذاریم.انشالله که زودتر خوب بشی عمه جون امیر عباس.

با شروع ماه اردیبهشت حال و هوای زندگی ما کمی عوض شده انگار همه چیز برای اولین تولد عسلی من لحظه شماری میکنه وقتی یاد سال گذشته می افتم میبینم  که چه روزای ملتهبی رو طی کردیم روزای که پر از استرس و انتظار بود انتظار برای اینکه تو قدمهای خوشگلتو بذاری توی این دنیا و به زندگی من و بابایی معنا بدی.نمی دونی وقتی که برای اولین باری که در آغوشت گرفتم چه حس قشنگی داشتم حسی که تو با چشمای خوشگلت بهم دادی حس مادر بودن.عزیز دلم ،شیطونک من ،عسل من فقط چند روز تا اولین تولدت باقی مونده دلم می خواد بدونی که تو زیباترین هدیه خداوند به من هستی.پیشاپیش تولدت مبارک عسلم.

این عکس مربوط میشه به اولین روز تولد دلبندم که تو بیمارستان انداخته.

واما این وروجک ما در آستانه یک سالگی( الهی قربونش برم)خیلی بلا شده .دستای نازشو روی صورتش میذاره و صدای گریه در میاره بعدش با لبخند دستاشو بر میداره و میگه ده وقتی که آب می خواد میره سمت آشپز خونه و به شیر آب اشاره میکنه و دائم میگه از اونا(الهی من فدای شیرین زبونیت بشم)راه رفتنشم که هزار ماشالله حرف نداره تازگی هم یاد گرفته که از میز و صندلی و خلاصه هر چیزی که بتونه بالا میرهوقتی که کار اشتباهی میکنه با صدای بلند می خنده تا من بهش اخم نکنم عجب شیطونکی شدهبازی قائم موشک رو با کمک میتونه انجام بده و خیلی هم دوستش داره.

پست بعدی حتما از تولد عسلی براتون می نویسم.منتظرمون باشید تا بعد یا علی.


عسلی دوباره سرما خورده!+تولد کارن عسلی

ارسال شده توسط مامان فاطمه در 88/1/27:: 4:58 عصر

سلام

این روزا تغییرات جوی برام دردسرساز شده چون من دوباره سرما خوردممامانی هم مجبور شد تا با عمو ناطقیان تماس بگیره و دوباره شروع کردم به دارو خوردنبه خاطر سرما خوردگی یکم خسته و بی حوصله ام .گاهی هم بهانه می گیرم اما این شرایط نتونسته از شیرین کاریام کم کنه و همچنان عسلی خونه اماونقدر شیرین و بلا شدم که تو هر جمعی شدم سو گلی و حسابی دیگران رو شیفته خودم می کنمدر این اثنا  کلاس درس مامانی جهت آموزش بنده هر روز قوت بیشتری می گیره و مامانی حسابی داره تلاش میکنهمامانی خیلی به رفتارهای من اهمیت می ده همش به من تذکر می ده که تو جمع پسر خوش اخلاقی باشم ،اخم نکنم،باکسی که می خواد با من بازی کنه بد قلقی نکنم،و....و البته بعضی آموزشها هم مربوط میشه به آشنایی با طبیعت که مامانی منو میبره کنار درختا تا بهشون دست بزنم و تفاوت هاشو نو لمس کنمخلاصه اینکه کلاس من بدون حتی یک روز تعطیلی بر گزار میشه و منم حسابی در گیرم 

دفعه گذشته که رفتیم مطب عمو ناطقیان عمو به مامانی گفتن که من باید به تنهایی و مستقل غذا بخورمبه همین خاطر مامانی ظرف غذامو میذاره پیشم تا خودم غذا بخورم منم حسابی کیف می کنم و با غذام بازی می کنم حالا شما تصور کنید که من چه بلایی سر   لباسمو سر و صورتم میارم .تازه اگه کسی اعتراض کنه فورا جذبه می گیرم که مگه چیه عمو دکتر گفتناونوقت که مامانی یه ماچ از صورتم می گیره و میگه قربون اون جذبه ات برم با اون صورت چرب و چیلیت

راستی یه خبر مهم :29 فروردین تولد کارن عسلیهکارن جون تولدت مبارک انشالله 120 ساله بشی انشالله تو اولین جشن تو لدت حسابی بهت خوش بگذره  و کلی هدیه قشنگ بگیری.روز 2 اردیبهشت هم عروسی عمو حمید از دوستای بابایی.عمو جون انشالله مبارکت باشه و به پای هم پیر بشید

تا بعد یا علی.


<   <<   21   22   23   24   25   >>   >

بازدید امروز: 6 ، بازدید دیروز: 15 ، کل بازدیدها: 175472
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ
">