سلام

بیشتر از یک ماهه که نتونستم سری به پارسی بلاگ بزنم و پست جدید بذارم .خیلی دلم برای دوستان عزیزم تنگ شده بود .حالا توی این مدت اونقدر اتفاقات مختلف افتاده که  به قول شاعر مثنوی هفتاد و دو من کاغذه.

عسلی جون روز تولد حضرت زهرا سلام الله علیها آبله مرغون گرفت و تقریبا یک هفته ای رو توی خونه استراحت کرد طفلی ناز من حسابی بدنش و صورتش  دونه زده بود . این شد که روز مادر امسال نتونستیم  برای تبریک خدمت مامان جون و مامان حاجی برسیم و بعد از یک هفته هدایاشون رو برای دو تا عزیزمون بردیم انشالله که همیشه زنده باشند و سایشون بالای سر ما باشه.چون دونه های توی سرش خیلی زیاد بود و نگران بودم که به علت گرمی هوا و تعریق زیاد اذیت بشه موهاش رو ماشین کردم اما عسلی جون اصلا از مدل موهای جدیدش خوشش نمیاد و توی این یک ماه دائما میره جلوی ایینه تا ببینه کی موهاش دوباره بلند میشه.خدا رو شکر بعد از یک هفته دونه ها شروع کردن به خشک شدن اما هنوز  اثر چند تا دونه توی بدنش هست.

بعد از خوب شدن عسل خان ،مامان جون مجبور شد تا یک جراحی انجام بده و همه ما کلی نگران سلامتی مامان جون مهربون شدیم خدا رو شکر که عمل به خوبی گذشت و بعد از سه روز بستری مامان جون اومدند خونه .البته پیگیری های درمان مامان جون هنوز ادامه داره و روز شنبه باید نمونه رو برای پاتولوژی ببریم .انشالله که خیر و مصلحت الهی بر شفای همه بیماران باشه.

ایام البیض بابایی مطابق هر سال رفتند اعتکاف دانشگاه تهران .بنابر این روز پدر و روز مرد توی خونه ما زودتر برگزار شد .روز سه شنبه با دوستای عزیزم و همسرانشون برای شام رفتیم بیرون و همسران محترم رو شام مهمان کردیم .بعد ازشام هم برای زیارت رفتیم امامزاده علی اکبر چیذر که متاسفانه با در بسته روبرو  شدیم و از اونجایی که ما خانمها دوست داشتیم نهایت استفاده رو از بودن در کنار هم ببریم رفتیم پارک نیاوران .به عسلی و محمد حسین جون پسر خاله مرضیه حسابی خوش گذشت و کلی با تاب و سرسره و چرخ و فلک بازی کردند و البته کلی هم بدو بدو کردند خلاصه اینکه خنده از لبای قشنگشون دور نمیشد و با هیجان زیادی این ور و اونور  می رفتند.دست آخر هم بابایی هدیه خودش که یک شلوار و یک تابلو بسیار زیبا بود (این جمله از طرف بابایی نوشته شده)  را دریافت کردند.شب بسیار خاطره انگیزی برای ما بود انشالله که برای دوستان همین طور بوده باشه.روز پدر هم من و عسلی برای عرض ارادت خدمت آقاجون و بابا حاجی رسیدیم و هدایای ناقابلی که براشون تهیه کرده بودیم رو تقدیمشون کردیم انشالله که همیشه سالم و سر حال باشید و دعای خیرتون بدرقه راه ما باشه.

توی این مدت یکبار با عمو جونا و عمه جونا و مامان حاجی و بابا حاجی رفتیم لواسون.یکبار هم با ماما جون و آقاجون و خاله جونا و دایی جون رفتیم باغ خاله مرضیه که توی روستای کرشت 20 کیلو متری تهرانه.خیلی خوش به حالمون شده نههههههههه!!!!!!!!!

روز 14 خرداد هم تولد محمد حسن جون پسر عمه رویاست که هر ساله با چند روز تاخیر به علت مصادف شدنش با رحلت امام رحمه الله علیه بر گزار میشه .محمد حسن جون تولدت با تاخیر مباااااااااااااااااااااااااااااااااااااارک.

عسلی در کنار عمو میثم که حسابی دوستش داره

 این دو تا عکس هم مربوط میشه به لواسان توی این عکس عسلی کنار محمد حسن جون نشسته

پ.ن:برای شفای همه بیماران یک حمد شفا لطفا بخونید.

پ.ن 1:عکس جدید از عسلی با موهای کوتاه شده نداشتم انشالله پست بعدی.

تا بعد یا علی