Lilypie Fourth Birthday tickers مامان فاطمه - پسر مامان

فصل سرما ودردسر عسلی

ارسال شده توسط مامان فاطمه در 88/8/17:: 10:45 صبح

سلام

خوبید؟نی نی گلا خوبن؟عسلی جون من که با شروع فصل سرما دوباره حساسیت ریه هاش گل کرده و خیلی سریع به آنفولانزای فصلی مبتلا شده والان هم دو هفته ای هست که حسابی ما رو در گیر خودش کرده.البته علایم حاد بیماری خدا رو شکر بر طرف شده ولی سرفه های عسلکم به همراه کم اشتهایی شیطونک خیلی اذیتمون میکنه

عسلک چند وقتی هست که با زحمت فراوان همه دوستان و آشنایان چند تا کلمه جدید یاد گرفته.عسلی وقتی می خواد بره توی تختش میگه تو تخت،وقتی می خواد براش کتاب بخونم کتابش رو میاره و میگه تاب تابعسلی به برق میگه دق وقتی که می خواد برق رو روشن کنه میگه دق،از کلمه بابا و مامان درست و به جا استفاده میکنه و عاشق گشت و گذاره و روزی هزار بار شال کلاه میکنه و در ورودی رو باز میکنه و میگه ددر ددر

عسلی این روزا خیلی به من وابسته شده و تقریبا پیش کسی بدون من نمی مونه حتی پیش بابایی این قضیه کمی نگرانم میکنهحتی وقتی که توی خونه هستیم مرتب من رو صدا می زنه تا مطمئن بشه که من توی خونه هستم.

مامان حاجی و بابا حاجی برای انجام مناسک حج مشرف شدن به مکه و مدینه.انشالله که به سلامتی برن و برگردن و حج همه زائران مقبول درگاه حق باشه.

عسلی جون کمی بی حاله انشالله توی پستای بعدی بیشتر براتون می نویسم.تا بعد یا علی.


مهمونی خاله منصوره جون

ارسال شده توسط مامان فاطمه در 88/7/30:: 11:23 صبح

سلام

خوبید؟نی نی گلا خوبن؟عسلی ما که این روزا پسر آقا و خوبی شده و شیطنتاش اونقدر شیرین شده که حسابی خودش رو توی دل همه جا کرده

روز چهارشنبه برای دیدن دوستان دوره دانشگاه که همچنان روابطمون رو صمیمانه حفظ کردیم رفتیم خونه خاله منصوره.خونه خاله منصوره توی پیشوای ورامینه برای همین با خاله های دیگه توی مترو شهر ری قرار گذاشتیم تا از اونجا با هم بریم. عسلی توی مترو با کاراش حسابی دلبری میکرد و توجه همه رو جلب کرده بود تا یک قطار از کنارمون می گذشت با شدت شروع به تکون دادن دستاش میکرد(برای مسافرای توی قطار دست تکون می داد)و با صدای بلند می خندید این حرکت عسلی گاهی هم از طرف دیگران با لبخند،دست تکون دادن،قربون صدقه رفتن،شکلات دادن،لپ کشیدن و.....پاسخ داده می شد.خلاصه با هر زحمتی بود عسلی رو از توی مترو بیرون اوردیم و رفتیم سمت پیشوا.خونه خاله منصوره خیلی قشنگ و با صفاست.اولا که یک حیاط بزرگ و سر سبز داره که برای عسلی جون که همیشه توی آپارتمانه به شدت جالب بودثانیا فضای خونه خاله جون حسابی بزرگ بود و بچه ها به راحتی میتونستن با هم بازی کنن بدون اینکه به وسایل منزل آسیبی برسونن.غیر از عسلی من محمد حسین پسر خاله مرضیه ،ثنا جون دختر خاله فاطمه هم بودند که عسلی خیلی خوب با بچه ها ارتباط برقرار کرد و چون از همشون بزرگتر بود مواظب اونا هم بود

عسلی و محمد حسین بیشتر وقتشون رو توی حیاط بودند و تا دلشون خواست آب بازی کردند.اونقدر صدای خنده هاشون بلند و قشنگ بود که همه رو سر ذوق اوردن و باعث شدن تا همگی بیان بیرون روی سکوی خونه خاله جون بشیننبه هممون خیلی خوش گذشت با  دیدن این همه ذوق عسلی راستش یک کمی هم دلم برای بچه های این دوره گرفت که طفلکی ها مجبورن از صبح تا شب  توی یک محیط بسته باشن.

عسلی جون به تازگی یاد گرفته بگه مامان.منم توی جوابش میگم جانم،عمرم،عسلم .اونوقت عسلی اونقدر ذوق میکنه که دوباره میگه مامانیکی دیگه از کلماتی هم که جدیدا میگه کلمه امی بمعنای امیره.تا ازش بپرسی اسم شما چیه؟میگه امی (الهی قربونش برم).تا صدای زنگ تلفن یا زنگ در میاد بدو بدو میره سمت گوشی یا آیفون و مرتب میگه بابا(یعنی بابایی اومده)بعد هم در ورودی رو باز میکنه و مرتب بابایی رو صدا میکنه عسلی نسبت به وسایل من و خودش خیلی حساس شده اگه وسایل ما رو دست کسی ببینه سریع میره و پس میگیره .قهر کردن رو هم یاد گرفته اگه بخواد قهر کنه دستش رو روی چشماش میذاره و گاهی اوقات میره سمت دیوار و سرش رو میذاره روی دیوار

عکس سه تا وروجک توی خونه خاله منصوره

اینجا هم عسلی مشغول آب بازیه

اینم عسلی جونه با لباس مورد علاقش

اینجا هم عسلی آماده شده برای بیرون  رفتن با بابایی

تا بعد یا علی.


عسلی و یک هفته شلوغ

ارسال شده توسط مامان فاطمه در 88/7/17:: 3:14 عصر

سلام

هفته ای که گذشت برای من و عسلی حسابی پر کار بود و بعضی روزا اصلا نتونستیم حتی یک سر کو چولو به وبلاگ بزنیم چه برسه به اینکه بتونیم مطلب جدید بذاریم ولی دلمون خیلی برای این فضای دوست داشتنی تنگ شده بود

شرح ماجرا:

روز جمعه گذشته عمو جونا منظورم دوستای بابایی تصمیم گرفتند تا به خونه عمو جون حامد یک سری بزنن چون عمو جون به  منزل جدید اسباب کشی کرده بودند ما هم که حسابی دلمون برای خاله جون سمیرا و محمد مهدی جون تنگ شده بود به سرعت از این پیشنهاد استقبال کردیم. خاله جون زهرا و عمو جواد با دو تا نی نی نازشون  ،خاله جون زهرا و عمو حمید و حاج خانم مامان عمو حمید هم همراهمون بودند.خیلی خوش گذشت و حسابی یاد قدیما کردیم و گفتیم و خندیدیم.عسلی جون چون از نازنین فاطمه و محمد مهدی کوچتر بود خیلی نمی تونست با اونا بازی کنه و خودش به تنهایی توی اتاق محمد مهدی مشغول بازی بود البته هر از گاهی هم سه تایی دور هم جمع می شدن و سر و صدا راه می انداختن ولی دوباره عسلی میرفت توی اتاق مشغول ور رفتن به کتابا و اسباب بازی های محمد مهدی می شد.خلاصه اینکه عسلی جون اونقدر اون شب آقا شده بود که خود ما هم کلی متعجب شده بودیم

 

روز شنبه و یک شنبه هم به خرید و رفتن خونه خاله لیلا و خاله مرضیه و مامان جون گذشت.روز دوشنبه بابایی تصمیم گرفت تا ما رو ببره نمایشگاه یاد یاران .ساعت 7 شب راه افتادیم و چون دیگه خیلی دیر شده بود یک راست رفتیم تا رزمایش رو ببینیم.با صدای اولین انفجار یک کمی نگران شدم که نکنه عسلی از ین صدا ها بترسه اما وقتی نگاه به چهره نازش کردم دیدم به قدری دچار هیجان و نشاط شده که ما رو هم سر ذوق اورد.عسلی با شندیدن صدای انفجار ها بالا و پایین می پرید و دائم می گفت:کیو کیو کیو(مثلا داره شلیک میکنه)

روز سه شنبه هم با بابایی رفتیم نمایشگاه رسانا های دیجیتال.چون بابایی توی نمایشگاه غرفه داشت صبح ساعت 9 راه افتادیم.عسلی حسابی شیطنت کرد و از در و دیوار بالا رفتدائم به غرفه های مختلف سرک می کشید مخصوصاغرفه هایی که مختص بچه ها بود.اونقدر توی محیط نمایشگاه بدو بدو کرد و بالا و پایین پرید که من حسابی خسته شده بودم و  از پا افتادم.فکر می کردم با این همه شیطونی و بازی حداقل شب حسابی می خوابه و فرداش کمی دیر تر از معمول از خواب بیدار میشه اما عسلی مثل همیشه ساعت 6/5 تا 7 از خواب بیدار شد

عکس سه تا وروجک توی خونه عمو جون حامد

اینجا هم عسلی از غفلت نازنین فاطمه و محمد مهدی استفاده کرده.الهی قربونت چه کیفی هم کرده

اینجا هم جزو اون لحظاتیه که با هم بازی میکردن

اینم یک عکس از عسلی حون توی نمایشگاه با ادوات زرهی

چون این پست خیلی طولانی شد توی پستای بعدی راجع به خود عسلی بیشتر می نویسم. تا بعد یا علی

 


<   <<   16   17   18   19   20   >>   >

بازدید امروز: 4 ، بازدید دیروز: 15 ، کل بازدیدها: 175470
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ
">