Lilypie Fourth Birthday tickers پسر مامان
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هجرت از خونه دوست داشتنیمون

ارسال شده توسط مامان فاطمه در 91/7/12:: 6:55 عصر

سلام به همه دوستان عزیز ما به دلایلی مجبور به هجرت از خونمون شدیم.آدرس جدیدخونه ما mardkocholoyeman.blogfa.com از میزبانهای دوست داشتنیمون در پارسی بلاگ بی نهایت سپاسگزاریم.امیدوارم شما  رو همچنان مهمان خونمون ببینیم.

تا بعد یا علی.


عسلی در حال آموختن....

ارسال شده توسط مامان فاطمه در 90/7/26:: 10:47 صبح

سلام.

خوبید؟انشالله که همگی سر حال باشند و روزگار هم به کام باشه.عسلی جون من این روزا حسابی مشغول و درگیر فعالیت های مهد کودکش شده و صد البته ما هم در گیر کار های عسل جان شدیم.نازنین من هر روز صبح ساعت 7:30 از خونه بیرون میره و تا ساعت 11:30 توی مهد کودک مشغول یاد گرفتن مطالبیه که بهشون آموزش میدن.توی این مدت خوشگل من کلی پیشرفت داشته در زمینه قرآنی چند تا داستان پیامبران،شعر خانواده نمونه،آموزش ابتدایی نماز و اذان و وضو  و دعای سفره  و آیه اول سوره توحید رو یاد گرفته.در زمینه زبان هم، انگلیسی موز و سیب و پرتقال به همراه سلام و خداحافظ و متشکرم رو کاملا یاد گرفته و با زبون شیرینش برام میگه. توی ژیمناستیک و بسکتبال هم یک مقداری پیشرفت کرده و در مورد فصلها و ماه پاییز و ایام هفته و...هم آموزشهایی دیده خلاصه اینکه گل پسر هر روز برامون یک مطلب جدیدی رو میکنه و کلی ما رو سر ذوق میاره انشالله که همیشه خدا پشت و پناهت باشه گلم.

چند روز پیش توی خیابون دنبال آدرس خونه دوستم میگشتم یکباره دیدیم عسلی رفته پیش یک آقای فروشنده و داره ازش می پرسه:آقا ما می خوایم بریم خونه  دوست این خانم چه طوری باید بریم؟؟فدات بشه مامان الهی.

عسلی من به شدت احساساتش رو نسبت به ما بروز میده البته در برخورد با دیگران هنوز کمی خجالتیه .چند روز پیش  امیر عباس رو بغل گرفته بودم و داشتم خدا رو شکر می کردم برای دادن عسل جانم یکباره عسلی شروع کرد به بوسیدن صورت و دستهای من .

عکس هنری از گل پسرم

برای میلاد امام رضا علیه السلام توفیق شد تا بریم زیارت و پابوس آقا. البته فقط یک روز توفیق داشتیم برای زیارت. چون حرم هم خیلی شلوغ بود نتونستیم عکس بگیریم اما دو تا عکس از حرم گرفتم .انشالله که خدا زیارت آقا رو قسمت هممون  کنند به زودی زود .

 

پ.ن :به وبلاگ دوستان سر میزنم و مطالبشون رو می خوانم ولی فرصت اینکه برای همشون پیام بذارم رو ندارم از همشون عذر خواهی میکنم.

تا بعد یا علی.


بسیار سفر باید کرد تاپخته شود خامی...

ارسال شده توسط مامان فاطمه در 90/6/15:: 6:40 عصر

سلام

طاعات و عبادات همگی انشالله مقبول درگاه احدیت قرار گرفته باشه و توفیق عبادت وطاعت الهی برای همه در طول سال و ماه رمضان آینده فراهم باشه انشالله.

خیلی وقته که مطلبی برای گل پسرم ننوشتم البته بیشتر بدلیل مشغله های فراوانی بوده که این مدت درگیرش بودم .اتفاقات اونقدر زیاد هستند که نمی دونم از کجا بنویسم .گل پسر من حسابی توی این مدت بزرگ شده و برای خودش مردی شده .با  عسلی جون توی این مدت دو سه تا مسافرت رفتیم  و گل پسر عزیز ما توی این مسافرتها کلی بزرگتر و پخته تر شد. قبل از ماه مبارک رمضان رفتیم پابوس امام رضا علیه السلام.بابایی بدلیل مشغله کاری همراهمون نبود و ما با مامان جون و آقاجون ،دایی حمید،خاله مرضیه و مهشید جون و محمد رضا جون راهی سفر شدیم جای همه دوستان خالی کلی از فضای معنوی حرم بهره مند شدیم و البته به این شیطونک ها هم حسابی خوش گذشت عسلی به محض ورود به صحن ها شروع به دویدن می کرد و یک لحظه خنده از لباش پاک نمی شد اونقدر بهش خوش گذشته بود که می گفت مامان دوباره بیایم مشهد امام رضا.بعضی وقت ها هم می گفت مامان کی میریم مشهد امام حسین؟ خدا رو شکر از عنایات کریمانه خانم حضرت معصومه علیها سلام هم بهره مند شدیم و برای زیارت ایشون به شهر قم مشرف شدیم.

چند روزی هم برای مسافرت رفتیم شمال منزل مادر بزرگ من .عسلی جون هم که عاشق دار و درخت و گاو و گوسفند و تراکتور سواری و...هست کلی بهش خوش گذشت . محمد صدرای گل خاله هم همراه ما بود . فرزاد جون پسر دایی کو چولوی من به همراه آیناز خانم دختر دایی کوچولوی من کلی فضای خونه مادر بزرگ من رو پر از شادی و شور و سر و صدا کرده بودند.بعد از ماه مبارک رمضان هم برای بازدید از اقوام بابایی چند روزی رفتیم خمین.عسلی جون دائما بیرون از خونه با گوسفندا بازی میکرد یا اینکه داشت به درختا آب میداد و خاک بازی می کرد خلاصه اینکه از صبح خروس خون بیرون بود تا شب .

توی ماه مبارک رمضان هم توفیق داشتیم تا شب ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام  در حرم حضرت عبد العظیم حسنی باشیم دوستای دوران تحصیل من با همسرانشون هم همراهمون بودند بعد از زیارت و ادای فریضه نماز دسته جمعی توی باغ طوطی حرم افطار کردیم شب فوق العاده خاطره انگیزی برای هممون شد.

در دهه آخر ماه مبارک برای اعتکاف رفتیم مسجد دانشگاه شریف.خاله زهرا با دو تا گل دختر نازنیش هم اومده بودند امیر عباس با نازنین فاطمه جون یا به قول عسلی نازنین خانم خیلی خوب بازی میکرد اما با نازنین زینب دائما کل کل می کردند و همه جمع معتکفین رو از شیرین کاریهاشون بهره مند  کردند.خدا توفیق داد و تونستیم سه روز رو معکتف باشیم . 

عسل مامان با کت و شلوار رسمی قربونت بره مامان الهی

 

 

عسل مامان در حال رفتن به مهد

عسلی با صدرا جون شمال منزل مادربزرگ من

عسلی و محمد حسن جون

عسلی توی جاده شمال (امامزاده هاشم علیه السلام)

14 شهریور آخرین روز تابستانی  مهد امیر عباس  بود مهد نا روزاول مهر تعطیل شد کارای گل پسر رو هم تحویل گرفتیم کلی کار هنری و زیبا انجام داده بودند انشالله پست بعدی عکساش رو میذارم.

 تا بعد یا علی 

                                                                                                                          



بازدید امروز: 3 ، بازدید دیروز: 10 ، کل بازدیدها: 174325
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ
">