سلام
بالاخره من یک ساله شدم هورا
از همه دوست جونای نازم  و مامانی مهر بونشون که به ما سر زدند و برام پیام تبریک گذاشتند ممنونم
حالا گزارش این چند روز:روز تولد من و مامانی با مامان جون رفتیم آتلیه .تو آتلیه عمو جون عکاس رو خیلی خیلی به زحمت انداختم چون دائم از جام تکون می خوردم و می رفتم بغل مامانی البته بماند که مامان جون کلی شکلک و سر و صدا راه انداخته بود تا تونستن چند تا عکس از من بگیرن
شب هم به اصرار مامان جون و آقاجون برای تولد رفتیم خونشون .خاله لیلا و خاله مریم و مهشید و محمد رضا هم برای تولد اومده بودند.ما سه تا وروجک تا دلتون بخواد شیطونی کردیم . من که از دیدن کیک و شمع تولد حسابی ذوق زده شده بودم دائم صورتم سمت شمع می بردم و بعد اگه محمد رضا می ذاشت خاموشش می کردم وبعدش خودم و حسابی تشویق می کردمخیلی خیلی خوش گذشت تازه یک عالمه هدیه قشنگ هم گرفتم دست همتون درد نکنه .

اما علت این همه تاخیر ما:تو این هفته اتفاقات درد ناکی برام افتاد اول این که توی بازی زمین خوردم و بالای ابروم شکست. بعد از اون سه روز بطور مرتب تب های 39 -40 درجه داشتم که حسابی باعث نگرانی مامانی و بابایی شده بود
این نگرانی باعث شد تا ما دوباره پیش عمو ناطقیان بریم و دوباره دارو خوردن و شروع کنم .البته هنوز ضعف و بی حالی من ادامه داره خیلی کم اشتها شدم .بی حوصله شدم و دائم بهونه میگیرم.مزاجم تغییر کرده و خلاصه اینکه حسابی مریض شدممامانی هم یا در حال غصه خوردنه یا در حال سرویس دادن به منه این شد که نتونست برام پست جدید بذاره.
این چند تا عکس مر بوط میشه به تولدم.
 
اینم عکس من با دایی حمید.

این عکس رو هم با خاله لیلا و عمو حمید گرفتم.

اینم عکس من با خاله مریم و عمو میثم.

اینم عکس من با آقا جون و مامان جون مهربونه.

تو پستای بعدی که حالم بهتر شده باشه مامانی حتما مطلب بیشتری میذاره حالا چون من بیدار شدم مامانی باید بیاد تا به من برسه .پس تا بعد یا علی.