Lilypie Fourth Birthday tickers مامان فاطمه - پسر مامان

مهمون کوچولو های که ما منتظرشون هستیم.

ارسال شده توسط مامان فاطمه در 88/5/13:: 11:9 صبح

سلام

عسلی ناز نازی بالاخره تونست عمه جون رو که زیارت مکه اومده بودند ببینه.عمه جون به خاطر شیوع بیماری آنفولانزا یک هفته ای از ما خواستند تا عسلی رو پیششون نبریم .خوشبختانه جواب تست عمه جون و عمو محسن منفی بود .این شد که روز جمعه همگی با هم رفتیم دیدن عمه جون.عسلی کلی با پسر ای عمه جون رویا بازی کرد و کلی هم بهش خوش گذشت. عمه جون مریم هم حسابی زحمت کشیده بودند و کلی سوغاتی های قشنگ برامون اورده بودند.برای عسلی یک بلوز و شلوارک خیلی قشنگ ،برای بابایی یک پیراهن و سجاده،برای من هم یک چادر خیلی قشنگ.عمه جون واقعا دستتون درد نکنه انشالله بتونیم جبران کنیم

روز دوشنبه بالاخره بعد از سه تا چهار ماه انتظار موفق شدیم خاله زهرا جون و عمو جواد و نازنین فاطمه جون رو ببینیم.خاله زهرا جون با نی نی که تو راه دارن حسابی عوض شده بودند بهمین خاطر اولش عسلی یکم غریبی کرد اما بعد شروع کرد به شیطنتای معمول خودش و حسابی عرق ما رو در اورد البته عرق شرمبعد با مهمونای عزیزمون رفتیم دنبال عمو مجتبی و مونا جون تا بریم خونه عمو حمید.البته چون خیلی خیلی دیر وقت بود عسلی ناز نازی تمام مهمونی رو خواب بود و متاسفانه نتونست دیگران رو از شیطنتاش مستفیذ کنه

 


روز چهارشنبه این هفته ما منتظر یک مهمون جدید هستیم.خاله لیلا انشالله محمد صدرای نازنین ما رو بدنیا میاره
انشالله که به سلامتی و خیر و خوشی این انتظار سپری بشه و ما مهمون کوچولو رو به خونمون بیاریم

هفته آینده هم خاله زهرا میخواد تا یک فرشته نازنین رو پیشمون بیاره.انشالله که این فرشته کوچولو هم به سلامتی بدنیا بیاد.الهی آمین.نازنین زینب خاله ما همه منتظرتیم

16 این ماه هم نیمه شعبان تولد موعود منتظر همه عالمه .پیشاپیش این روز رو به همه تبریک میگم و از همه التماس دعا دارم.

24 مرداد هم تولد نازنین فاطمه جون دخملی منه .انشالله که هزار ساله بشی گلم.

 

تا بعد یا علی.


ما کجا بودیم؟

ارسال شده توسط مامان فاطمه در 88/5/6:: 8:13 عصر

سلام

بالاخره ما بعد از یک غیبت طولانی اومدیماما این مدت کجا بودیم و چه گذشت شرح مفصلی داره که براتون میگم:تقریبا دو روز مونده به سفرمون وزارت بهداشت اطلاعیه ای رو صادر کرد مبنی بر جلوگیری از خروج افراد در معرض خطر.ما هم چون نمی تونستیم عسلی رو با خودمون ببریم مجبور شدیم سفرمون رو کنسل کنیم البته بعدش فهمیدیم که این قضیه چقدر به نفع عسلی جون بوده و خدا چه حکمتی در پس این اتفاق داشته.در هر حال بعد از کنسلی سفر حسابی غصه دار شده بودیم بابایی هم تصمیم گرفت برای تغییر روحیه ما رو ببره شمال دیدن مادر بزرگ من.به عسلی که خیلی خوش گذشت تا تونست با گاو،گوسفند،جوجه و...بازی کرد.صبحا هم میدوید توی باغ خونه برای خودش از توی باغ خیار و گوجه و خربزه و...می چید.خلاصه اینکه شیطونک کم مونده بود که از دیوار صاف هم بالا بره عکسای سفر رو نتونستم برای این پست آماده کنم انشالله پست بعدی.بعد از برگشتن به تهران هم درگیر نذر هر ساله عمه رویا بودیم که توی اعیاد شعبانیه طبق سنوات گذشته سفره حضرت ابوالفضل می اندازن.عسلی حسابی با پسر عمه های عزیزش بازی کرد و کلی بهش خوش گذشت.بعد هم عمه مریم از سفر حج برگشتن و چند روزی در گیر برگشتن اونا بودیم عمه جون عسلی زیارتتون قبول باشه انشالله.عمه جون امیر عباس از آب و هوای نا مساعد عربستان خیلی شاکی بودن و همش می گفتن خدا رو شکر که سفر ما کنسل شده.

اما عسلی ناز من که حسابی شیطون و بلا شده:ناز مامانی دیگه کاملا می تونه منظورش رو به ما بفهونه اگه چیزی رو بخواد دائم بهش اشاره میکنه و میگه از اونا .به کتاب خیلی علاقه داره دائم کمدش رو باز میکنه و کتاباش رو میاره وسط و به من اشاره میکنه تا براش کتاب رو بخونم.صدای سگ رو خیلی خوب می شناسه تا میگم امیر عباس هاپو چی میگه سریع میگه آپ.اونقدر آب بازی رو دوست داره که اگه ازش غافل بشی میره سراغ شیر آب .اگه به شیر آب هم دسترسی نداشته باشه به یک بهونه ای از من یک لیوان  آب میگره و  یک مقداریشو می خوره و بقیه شو میریزه روی خودش. حسابی هم ددری شده و دنبال هر کسی که بخواد بره بیرون گریه میکنه براش فرقی نداره که غریبه یا آشناست.اونقدر مهربون و نازه که صبحها وقتی از خواب بیدار میشه اول یک لبخند میزنه و بعدش بوسم میکنه.تازه اگه ببینه یکجایی از بدنم درد میکنه اونقدر بوسم میکنه تا بهش بخندم و بغلش کنم.الهی که من قربون اون دل نازکت برم.

امیر عباس عشق موتور:

 

عسلی دوچرخه سوار:

اینم امیر عباس خندان:

تا بعد یا علی.


خبرای خوب+تولد دانیال عسلی

ارسال شده توسط مامان فاطمه در 88/4/13:: 12:55 عصر

سلام

من و عسلی این روزا سرمون خیلی شلوغه برای همین با تاخیر می تونیم مطلب بذاریم اما دلمون براتون خیلی تنگ میشه

قبل از هر حرفی ولادت حضرت علی علیه السلام و  روز پدر رو به همه بابا های مهربون دنیا ،بابای مهربون خودم ،همسر عزیزم و پدر شوهر مهربونم تبریک میگم.امید وارم که خدا همیشه سایه شونو روی سرم حفظ کنه .الهی آمین.

هفته ای که گذشت برای تغییر آب و هوا رفتیم خمین .خمین شهر پدری باباییه و تقریبا تمام اقوام بابایی خمین زندگی میکنن.به عسلی که حسابی خوش گذشتعسلی تا تونست بدو بدو کرد ،با گاو و گوسفندا بازی کرد،توی گندم زار ها شیطونی کرد و خلاصه هر آتیشی که دلش خواست سوزوند وروجک! قند عسل ما توی این سفر خیلی با طبیعت اخت شده بود بقدری که اصلا نمی شد توی خونه نگهش داری به محض بیدار شدن از خواب کفشاشو می پوشید و میرفت بیرون .اونقدر با آب و خاک و سبزه و حیوونا بازی میکرد که باید روزی 4 تا 5 دست لباس براش عوض می کردم  شیرین پسر مامانی اونقدر قشنگ سوار اسب میشد که انگاری هزار ساله که سوار کاره خلاصه اینکه برای پسر مامان که همیشه توی آپارتمانه و جایی برای بازی و دویدن نداره سفر جالبی بود و حسابی دلی از عزا درآورد  

اما خبرای خوب خوب که حسابی ما رو خوشحال کرده:

اول اینکه 18 تیر ماه تولد دانیال عسلیه دانیال جون تولد هزار بار مبارک باشه انشالله در پناه امام زمان باشی و زیر سایه مامان راضیه مهربون و بابایی بزرگ باشی و جشن 120 سالگی رو در کنار هم بگیرید.

دوم:عمه مریم و عمو محسن 23 تیر ماه راهی سرزمین وحی هستند.انشالله که بهتون خوش بگذره.التماس دعا. 

و اما سومین خبر که برای خودمون هم باور کردنی نیست اینکه انشالله 30 تیر ماه من و عسلی و بابایی عازم سفر حج هستیم.برامون دعا کنید تا دست پر از این سفر برگردیم.توی این مدت هم حسابی درگیر مسائل سفرمون هستیم شاید نتونم پست جدید بذارم برای همین از همه دوستان عزیزم حلالیت میگیرم و انشالله بعد از برگشتن از سفر با کلی مطلب و عکسای جدید می بینمتون. 

وحالا گزارش تصویری:

این عکسا مربوط میشه به خونه عزیز جون(مادر بزرگ بابایی)

 

این عکسا رو هم خونه دایی رضا گرفتیم.

 

این عکس رو هم تو گندمزار خاله شوکت بابایی گرفتیم.

این عکس هم با آقا طه دوست جدید امیر عباس (نوه خاله شوکت)

تا بعد یا علی.


<   <<   21   22   23   24   25   >>   >

بازدید امروز: 7 ، بازدید دیروز: 15 ، کل بازدیدها: 175473
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ
">