Lilypie Fourth Birthday tickers مامان فاطمه - پسر مامان

عسلی نگو بلا بگو

ارسال شده توسط مامان فاطمه در 88/1/23:: 4:14 عصر

سلام

چند روزیه که کمی بهتر شدم و الحمدلله نیازی نبود تا از نسخه دوم عمو ناطقیان استفاده کنم   از همه دوستام هم ممنونم که جویای حال من بودند.واما من و کارام که حسابی دل مامانی رو برده و روزی هزار بار قربون صدقه من میره:علاقه زیاد من به سه چرخه سواری شده یه دردسر برای مامانی چون باید دائما منو ببره پارکینگ تا من بازی کنم حالا اگه محمد رضای خاله مر ضیه هم باشه ببینید چه بلایی سر مامانی و خاله میاد توی خونه هم دائم راه میرم و تا اونجای که از دستم بر میاد وسایلو بهم میریزم از میزای پذیرایی میرم بالا و بعدش حسابی سرو صدا راه میاندازم تا مامانی بیاد و منو بیاره پایین و این داستان مرتب تکرار میشه تا من خسته بشم. بعد نوبت میرسه به بازی با مبل ها که دائم از بینشون رد میشم و برای خودم آواز میخونم دست آخر هم بعداز اینکه سرم به جایی میخوره و اشکم در میاد این غائله هم ختم میشهنسبت به کارای مامانی هم حساسیت دارم تا مامانی مشغول کاری بشه من اونقدر از سرو کولش بالا میرم که مامانی حسابی دچار پشیمونی میشهتوپ بازی رو هم خیلی دوست دارم مامانی توپ رو برام پرت میکنه و میگه یک منم با لبخند میگم دو سه از خوابم هم نپرسید که داغ دل مامانی تازه میشه چون موقع خواب من و مامانی با هم مسابقه دو داریم آخه من دائم فرار می کنم و مامانی مجبوره دنبال من بدوه تا منو بگیرهخلاصه اینکه حسابی بلا  شدم و صبح تا شب مشغولم به ابداع شیوه های جدید برای شیرین کاری اما با این همه شیطونی مامانی مرتب قربون صدقه من میره و میگه شیطونک من اگه تو نبودی دنیا اصلا قشنگ نبود .

همچنان شیطونی های من ادامه داره و اگه مامانی بخواد راجع به همه اونا بنویسه فکر کنم احتیاج به زمان طولانی باشه اما قول میدم بی خبر نذارمتون و تو پستای بعدی راجع به کارام براتون بنویسم .

تا بعد یا علی.

پ.ن:تو پست قبلی مامان وانیا جون راجع به اصلیت من پرسیده بودند.مامانی اصالتا ترک هستن  و بابایی خمینی هستن .


سال نو حرف نو

ارسال شده توسط مامان فاطمه در 88/1/17:: 1:21 عصر

سلام

تعطیلات خوش گذشت؟به من که حسابی خوش گذشته.امسال هم مسافرت رفتم هم کلی مهمونی و زیارت و تفریح و....خلاصه  اینکه مامانی و بابابی سعی کردن اولین عید من برام خاطره انگیز بشه.

و اما اتفاقات قشنگ سال جدید: عمو جون حجت دوست صمیمی بابایی امسال ازدواج کردن عمو جون مبارک باشه انشالله به پای هم پیر بشیدخاله مر ضیه با فسقلی های نازش(مهشید و محمد رضا)رفتند سوریه زیارت و 14 فروردین برگشتند خاله جون زیارت قبول.وبگم از قسمت شیرینش که مربوط میشه به سوغاتی ها و خاله جون حسابی تو این قسمت سنگ تموم گذاشته خاله جون ممنونخاله جون لیلا هم با تو راهیش امسال عید مون و قشنگ تر کرد خاله جون انشالله به سلامتی نی نی نازت به دنیا بیاددیدن دانیال خوشگله تو خونه خاله جون زهرا هم از اتفاقات قشنگ امسال بود.

مهمونی های سال جدید:امسال به خاطر اینکه عمه مریم و خاله مریم و عمو محمود ازدواج کرده بودند ما تعداد مهمونی هامون اضافه شده بود و تقریبا تا روزای آخر تعطیلات مشغول عید دیدنی و عیدی گرفتن و عیدی دادن  بودیم

زیارت های سال جدید:امسال با عمو جون حجت ، زنعمو، مامانی و بابایی رفتیم بهشت زهرا زیارت مرقد امام و قبور شهدا که سال نو ی خودمون با یاد و خاطره عزیزامون شروع کنیم.بعدش رفتیم زیارت حضرت عبد العظیم.حسابی جاتون خالی خیلی خوش گذشت

و بالاخره کارای جدید من:تو راه رفتن حسابی اوستا شدم و خودم به تنهایی راه میرم.بازی کلاغ پر رو یاد گرفتمو میگم جوجو در انگشتمو روی بینی میذارم و میگم هیستوپ رو جلوی پام میذارم و شوتش میکنم بعدش برای خودم دست میزنمسوار سه چرخه میشم و حسابی از بازی با اون لذت میبرم.وقتی که به چیزی برخورد میکنم و دردم میاد اون شی رو دعوا میکنمو محکم میزنمشو میگم ده ده.گوشی تلفن رو برمیدارم و میذارم کنار گوشم و میگم ا ا ا .

و حالا گزارش تصویری:

امیر عباس سه چرخه سوار.

این عکس رو تو مرقد امام انداختم.

این عکس رو هم تو حرم حضرت عبد العظیم سر مزار آیت الله شاه آبادی انداختم.

این عکسا هم مربوط میشه به سیزده به در.

 

این عکس هم مربوط میشه به مهمونی ما.

امیدوارم که امسال سال خوبی برای همتون باشه.همیشه شاد باشید.تا بعد .یا علی.

 پ.ن:چند روز که سرما خوردم و دوباره سرفه میکنم. دیروز هم مجددا رفتیم پیش عمو نا طقیان و دوباره باید دارو بخورم.اینم از جدید ترین سرما خوردگی  من تو سال نو


اولین نوروز من

ارسال شده توسط مامان فاطمه در 88/1/6:: 4:1 عصر

سلام

سال نو مبارک صد سال به از این سالها.انشالله که سال خوبی داشته باشید.

اما بگم از اولین نوروز خودم:امسال طبق روال هر سال ما(من و مامانی و بابابی) برای شروع سال نو رفتیم امامزاده.آخه تو مکانهای زیارتی قبل از شروع سال نو مراسم دعا و نیایش دارن.مامانی هم دائم دستای من و میبرد بالا و دعای سال تحویلو برام می خوند.بعد از سال تحویل هم بازار دیده بوسی و تبریک سال نو حسابی داغ بود البته بگم که عیدی گرفتن بخش جذاب قضیه بود که خیلی هم رونق داشت اولین عیدی رو از مامان جون و آقاجون گرفتم بعد دایی حمید وبعد مامان حاجی و بابا حاجی و...که خوشبختانه هنوز هم ادامه داره

این عکس رو لحظه سال تحویل گرفتم.

 

روز اول فروردین با دوستای مامانی رفتیم یزد.جای همتون خالی خیلی خوش گذشت.تقریبا دو روز و سه شب توی شهر یزد بودیم و این مدت حسابی از اماکن تاریخی شهر  دیدن کردیم.منم دوستای خوبی پیدا کردم محسن ،مهدی،علیر ضا.توی این چند روز با شیطونی هام همه رو سرگرم میکردم .مامانی و بابایی هم راحت بودند چون من دائما تو بغل دیگران بودم و بقیه هم با محبتاشون منو شرمنده می کردن.خلاصه این که سفر خیلی خوبی بود .

این عکس رو نزدیک زندان اسکندر شهر یزد انداختم.

اینم یک عکس از من با دوست جدیدم محسن.

 

این عکس رو هم با عمو جون نگارش انداختم که حسابی توی این سفر بهشون زحمت دادم .

 

این عکس رو هم تو تپه پیر سبز اردکان یزد انداختم که مامانی میگن شبیه به بچه های شیطون افتادم حالا قضاوت با شما.

 

چون این چند روز حسابی مشغول عید دیدنی هستیم مامانی نمی تونه زیاد مطلب بنویسه انشالله بعد از تعطیلات بطور مفصل از اولین عیدم براتون میگم.تا بعد یا علی


<   <<   26   27   28   29   30   >>   >

بازدید امروز: 9 ، بازدید دیروز: 15 ، کل بازدیدها: 175475
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ
">