سلام

عسلی ناز من کمی بهتر شده هنوز سرفه هاش ادامه داره اما دیگه سر حال شده و کما کان در حال شیطنتتهاز لطف همه دوستان که جویای سلامتی عسلی من بودن ممنونم.این چند روزی که تاخیر داشتیم به خاطر مریضی عمه رویا بود که تو خونه ما استراحت می کردن و نتونستیم پست جدید بذاریم.انشالله که زودتر خوب بشی عمه جون امیر عباس.

با شروع ماه اردیبهشت حال و هوای زندگی ما کمی عوض شده انگار همه چیز برای اولین تولد عسلی من لحظه شماری میکنه وقتی یاد سال گذشته می افتم میبینم  که چه روزای ملتهبی رو طی کردیم روزای که پر از استرس و انتظار بود انتظار برای اینکه تو قدمهای خوشگلتو بذاری توی این دنیا و به زندگی من و بابایی معنا بدی.نمی دونی وقتی که برای اولین باری که در آغوشت گرفتم چه حس قشنگی داشتم حسی که تو با چشمای خوشگلت بهم دادی حس مادر بودن.عزیز دلم ،شیطونک من ،عسل من فقط چند روز تا اولین تولدت باقی مونده دلم می خواد بدونی که تو زیباترین هدیه خداوند به من هستی.پیشاپیش تولدت مبارک عسلم.

این عکس مربوط میشه به اولین روز تولد دلبندم که تو بیمارستان انداخته.

واما این وروجک ما در آستانه یک سالگی( الهی قربونش برم)خیلی بلا شده .دستای نازشو روی صورتش میذاره و صدای گریه در میاره بعدش با لبخند دستاشو بر میداره و میگه ده وقتی که آب می خواد میره سمت آشپز خونه و به شیر آب اشاره میکنه و دائم میگه از اونا(الهی من فدای شیرین زبونیت بشم)راه رفتنشم که هزار ماشالله حرف نداره تازگی هم یاد گرفته که از میز و صندلی و خلاصه هر چیزی که بتونه بالا میرهوقتی که کار اشتباهی میکنه با صدای بلند می خنده تا من بهش اخم نکنم عجب شیطونکی شدهبازی قائم موشک رو با کمک میتونه انجام بده و خیلی هم دوستش داره.

پست بعدی حتما از تولد عسلی براتون می نویسم.منتظرمون باشید تا بعد یا علی.