سلام

چند روزیه که کمی بهتر شدم و الحمدلله نیازی نبود تا از نسخه دوم عمو ناطقیان استفاده کنم   از همه دوستام هم ممنونم که جویای حال من بودند.واما من و کارام که حسابی دل مامانی رو برده و روزی هزار بار قربون صدقه من میره:علاقه زیاد من به سه چرخه سواری شده یه دردسر برای مامانی چون باید دائما منو ببره پارکینگ تا من بازی کنم حالا اگه محمد رضای خاله مر ضیه هم باشه ببینید چه بلایی سر مامانی و خاله میاد توی خونه هم دائم راه میرم و تا اونجای که از دستم بر میاد وسایلو بهم میریزم از میزای پذیرایی میرم بالا و بعدش حسابی سرو صدا راه میاندازم تا مامانی بیاد و منو بیاره پایین و این داستان مرتب تکرار میشه تا من خسته بشم. بعد نوبت میرسه به بازی با مبل ها که دائم از بینشون رد میشم و برای خودم آواز میخونم دست آخر هم بعداز اینکه سرم به جایی میخوره و اشکم در میاد این غائله هم ختم میشهنسبت به کارای مامانی هم حساسیت دارم تا مامانی مشغول کاری بشه من اونقدر از سرو کولش بالا میرم که مامانی حسابی دچار پشیمونی میشهتوپ بازی رو هم خیلی دوست دارم مامانی توپ رو برام پرت میکنه و میگه یک منم با لبخند میگم دو سه از خوابم هم نپرسید که داغ دل مامانی تازه میشه چون موقع خواب من و مامانی با هم مسابقه دو داریم آخه من دائم فرار می کنم و مامانی مجبوره دنبال من بدوه تا منو بگیرهخلاصه اینکه حسابی بلا  شدم و صبح تا شب مشغولم به ابداع شیوه های جدید برای شیرین کاری اما با این همه شیطونی مامانی مرتب قربون صدقه من میره و میگه شیطونک من اگه تو نبودی دنیا اصلا قشنگ نبود .

همچنان شیطونی های من ادامه داره و اگه مامانی بخواد راجع به همه اونا بنویسه فکر کنم احتیاج به زمان طولانی باشه اما قول میدم بی خبر نذارمتون و تو پستای بعدی راجع به کارام براتون بنویسم .

تا بعد یا علی.

پ.ن:تو پست قبلی مامان وانیا جون راجع به اصلیت من پرسیده بودند.مامانی اصالتا ترک هستن  و بابایی خمینی هستن .