Lilypie Fourth Birthday tickers مامان فاطمه - پسر مامان

نذری پزون

ارسال شده توسط مامان فاطمه در 88/11/2:: 7:36 عصر

سلام 

میلاد امام موسی کاظم بر همه دوستداران اهل بیت علیه السلام مبارک. 
خوبید؟ما یواش یواش توی خونه جدیدمون جابجا شدیم و کم کم به این محیط جدید داریم عادت میکنیم.عسلی جون که حسابی خوش به حالش شده.برای اینکه احساس دلتنگی نکنه یا با من یا بابایی میره بیرون.روزی چند بار هم با مامان جون و محمد رضا و مامان حاجی و عمه ها تلفنی صحبت میکنه خلاصه اینکه کلی ناز میکنه این نازدونه و همه هم نازشو می خرن  

روز پنج شنبه به مناسبت شهادت حضرت رقیه مثل سالهای گذشته شله زرد درست کردیم .عسلی هم مرتب می اومد و با دستای کو چو لوش شله زرد رو هم میزد.با دقت این کار رو انجام میداد و تمام نگاهش به دیگ نذری بود توی دل کو چکیش چی می گذشت نمی دونم .  انشالله که نذر همه قبول باشه و عزاداری های همه   مقبول خدا باشه.  
عسلی دو تا عروسک داره که خیلی دوستشون داره یکی عروسک ببره که خودش پیش پیشی صداش میکنه یکی هم خرسه که بهش میگه گوگوک حالا یعنی چی ما هم نمی دونیم  
عسلی اصطلاحات خاصی برای خودش داره:دودو(پول)،ببو اولین ب با کسره خونده بشه(کشمش)،هیتا(گذاشتن فیلم در دستگاه)،دو(روشن کردن)  

امروز عسلی با بابایی رفته بود بیرون تا جگیر بخوره. وقتی برگشت خونه ماجرا رو میخواست برام تعریف کنه:عسلی:مامانیه(این لفظ رو عسلی بکار میبره که منظورش مامانی)آآ به به بعدش هم انگشتشو می کرد توی دهنش.مامانی:پس چرا برای من نیاوردی؟عسلی سریع رفت پیش بابایی و گفت:باباییه مامانیه آآ به به.یعنی بابایی برای مامانی از آقا به به بخر.  

 



این عکس مر بوط میشه به روز حضرت علی اصغر




تا بعد یا علی.


بالاخره اومدیم

ارسال شده توسط مامان فاطمه در 88/10/27:: 11:19 صبح
سلام
بالاخره ما اومدیم.خیلی دلمون برای شما و این فضای دوست داشتنی تنگ شده بود.بعد از کلی ماجراهای تلخ و شیرین با یک عالمه خبر دوباره اومدیم پیشتون

مامان حاجی و بابا حاجی از سفر حج برگشتند و ما برای مدتی درگیر کارای برگشتشون بودیم .خدا رو شکر سفرشون با خیر و خوشی تمام شده بود.دست آخر هم کلی سوغاتی قشنگ نصیبمون شد.سوغاتیهای  عسلی یک کاپشن چرم قشنگ،دوچرخه،هواپیما،یک جفت صندل،یک دست لباس کامل و کیف بود دلم می خواست می تونستم  عکساشون رو بذارم اما هر چی تلاش کردم نشد انشالله دفعات بعد

 روز عید غدیر اتفاق بدی برای بابایی پیش اومد.بابایی با موتور تصادف کرد و کتف سمت چپش شکست سر و صورتش هم حسابی زخمی شد و نزدیک 14 -15 تا بخیه خورد
دکتر هم به بابایی گفتن که باید حدود شش هفته استراحت کنن تا دستشون خوب بشه.البته الان شکر خدا بهترن
اما ماجرای بعدی که پیش اومد جاب جایی خونه بود که حدود یک ماهی در گیرمون کرد.الان توی خونه جدید مستقر شدیم و امروز اولین روزیه که اینترنت رو وصل کردیم.خلاصه اینکه همه این اتفاقات دست به دست هم داد تا ما یک غیبت طولانی داشته باشیم


عسلی جون حسابی توی این مدت شیرین شده و کارای بامزه ای انجام میده. عمو و عمه رو خیلی قشنگ میگه.قصه شنگول و منگول رو که براش تعریف میکنم وقتی به قسمت خوردن شنگول و منگول میرسه میگه:آآ(منظورش آقا گرگه است)خخو(یعنی خوردشون)به پول میگه دو دو  .هر وقت توی ماشین باشیم میگه :مامان آآ دو دو(یعنی مامان پول بده تا به آقا بدم)به روشن کردن هم میگه دو. تا از خواب بیدار میشه میگه مامان دو یعنی چراغ رو روشن کن.وقتی میخوایم بریم بیرون کفشا شو خودش می پوشه توی به اصطلاح ددر، عسلی جون دنبال جو جو ،آب میگرده ودائم میگه آب ،جو جو ،آآ.به ماشینای بزرگ مثل اتو بوس و کامیون علاقه داره تا توی خیابان ببینتشون براشون دست تکون میدهسوار شدن مترو و پله برقی رو هم خیلی دوست داره اونقدر ذوق میکنه و میخنده که دیگران رو هم سر ذوق میاره

تا بعد یا علی.


واکسن 18 ماهگی

ارسال شده توسط مامان فاطمه در 88/8/27:: 10:38 صبح

سلام

عسلی جون به لطف خدا و دعای همه دوستان بهتر شده البته سرفه های کوچولوی من همچنان ادامه داره که با دستور عمو ناطقیان دارو درمانی انجام میشه

به علت بیماری عسلک، تزریق واکسن 18 ماهگی به تاخیر افتاد و با 5 روز دیر کرد روز18 آبان ماه برای تزریق واکسن رفتیم در مانگاه.تا حوالی ظهر عسلی سر حال بود و بازی میکرد اما از حدود ساعت 2 تا 6 حسابی محل تزریق واکسن درد میکرد .عسلی ناز نازی هم خیلی اذیت شد و دائم گریه می کرداما در کل نسبت به واکسن 6 ماهگی کمتر اذیت شد.خوشبختانه تبش ساعت 11 شب قطع شد و روز بعد هم از درد خبری نبود

عسلی این روزا دیدن کارتون رو خیلی دوست داره.ما هم مجبوریم تا روزی هزار بار کارتون بره ناقلا ،برنارد،عموپورنگ رو ببینیم و درست مثل خود عسلی از دیدن این کارتونها لذت ببریم.اونقدر این کارتونها رو دیده که لحظه به لحظه همه این سی دی ها رو حفظ شدیم

تا بابایی از راه میرسه سریع در اتاق رو باز میکنه و دستاش رو مثل تفنگ میکنه.تا بابایی در آسانسور رو باز میکنه سریع میگه کیو کیو بعد از کلی بالا و پایین پریدن با بابایی،عسلی از توی اتاقش سطل لگو هاش رو میاره تا با هم قطار درست کنن و به اصطلاح آجر ها رو (لگو های که رو قطار گذاشتن)جا به جا کنن

کلماتی که عسلی میگه:بابا،مامان،ددر،دق(برق)،تخت،آخ(داغ)،پیش پیشی(گربه)،هاپو،آله(خاله)،ام(غذا)،جیش(پوشک)،تاب تاب (کتاب)،تو(توپ)،جو جو ،البته بطور کلی زبان اشاره رو بهتر صحبت میکنه

اینجا عسلی در حال خوردن کیکه

عسلی جون توی صحن حرم حضرت عبدالعظیم

اینم عسلی خندان

تا بعد یا علی.


<   <<   16   17   18   19   20   >>   >

بازدید امروز: 1 ، بازدید دیروز: 15 ، کل بازدیدها: 175467
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ
">