Lilypie Fourth Birthday tickers مامان فاطمه - پسر مامان
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گزارش آخر هفته......

ارسال شده توسط مامان فاطمه در 90/4/6:: 11:26 صبح

سلام

چهارشنبه گذشته علی پسر عمه رویا اومد خونه ما.چون عمه جون هم رفته بودند مسافرت تا آخر هفته رو خونه ما موند .عسلی ناز من هم که حالا حسابی بزرگ شده و از تنهایی بازی کردن خسته میشه کلی خوش به حالش شده بود. روز پنج شنبه با بابایی و آقا پسرا برای زیارت اهل قبور رفتیم بهشت زهرا .عسلی دائم میپرسید :مامان خونه بابایزرگت کجاست؟وقتی هم که رسیدم اونجا هوا خیلی گرم بود و سنگ مزار خیلی داغ شده بود  من گفتم الهی چقدر این سنگه داغه .اسد بابا(پدربزرگ من)اصلا از گرما خوششون نمی اومد.یکباره عسلی  یک بطری برداشت و دائم میرفت آب میاورد تا بریزه روی سنگ مزار.بعد هم  از من می پرسید:مامان خنکش شد؟قربون دل مهربونت برررررررررررررررررم من.

بعد برای زیارت قبور شهدا رفتیم .من و بابایی و عسلی قطعه شهدا رو خیلی دوست داریم .امیر عباس حسابی بین قبور شهدا میگشت و سر هر مزاری می پرسید مامان اینم شهیده؟؟بعد از مدتها هم تونستم سری به خانه شهید بزنم و کلی از خاطرات گذشته رو که با دوستانم هر پنج شنبه در قطعه شهدا داشتیم مرور کنم یادش بخیر.

برای شام رفتیم خونه خاله زهرا وعمو جواد .عسلی اونجا با دو تا نازنین دختر خاله بازی میکرد و البته بهتر بگم خونه رو بهم می ریختند. نازنین فاطمه جون یک میکروفن داشت که برای عسل من خیلی جالب بود وکلی آواز تمرین کرد تقریبا تمام شعرهای مهد کودکش رو با میکروفن اجرا  کرد.خلاصه اینکه تصور کنید چه آشفته بازاری شده بود اونجا.

روز جمعه علی و امیر عباس حوصلشون سر رفته بود بابایی تصمیم گرفت ما رو ببره بیرون. علی به عسلی یاد داده بود که اگه بابایی گفت کجا بریم بگو پارک ارم.عسلی هم دائما میگفت بابا بریم پارک عرفان!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!هم باغ وحش پارک رفتیم هم شهر بازی. امیر عباس فقط ماشین بازی رو دوست داشت و انواع و اقسام ماشینها رو مثل پیست رالی کودکان و ماشین برقی و.. رو بازی کرد .شام رو هم توی پارک مهمان بابایی بودیم خلاصه اینکه حسابی به ههمون خوش گذشت بابایی مممممممممممممممممممممممممممممنون.

این عکس عسلی روی تانک نزدیک به خانه شهیده البته چون با موبایل گرفته شده کیفیت خوبی نداره

اینم عکسای عسلی توی پارک ارم

تا بعد یا علی.


مثنوی هفتاد و دو من کاغذ.......

ارسال شده توسط مامان فاطمه در 90/3/30:: 9:37 صبح

سلام

بیشتر از یک ماهه که نتونستم سری به پارسی بلاگ بزنم و پست جدید بذارم .خیلی دلم برای دوستان عزیزم تنگ شده بود .حالا توی این مدت اونقدر اتفاقات مختلف افتاده که  به قول شاعر مثنوی هفتاد و دو من کاغذه.

عسلی جون روز تولد حضرت زهرا سلام الله علیها آبله مرغون گرفت و تقریبا یک هفته ای رو توی خونه استراحت کرد طفلی ناز من حسابی بدنش و صورتش  دونه زده بود . این شد که روز مادر امسال نتونستیم  برای تبریک خدمت مامان جون و مامان حاجی برسیم و بعد از یک هفته هدایاشون رو برای دو تا عزیزمون بردیم انشالله که همیشه زنده باشند و سایشون بالای سر ما باشه.چون دونه های توی سرش خیلی زیاد بود و نگران بودم که به علت گرمی هوا و تعریق زیاد اذیت بشه موهاش رو ماشین کردم اما عسلی جون اصلا از مدل موهای جدیدش خوشش نمیاد و توی این یک ماه دائما میره جلوی ایینه تا ببینه کی موهاش دوباره بلند میشه.خدا رو شکر بعد از یک هفته دونه ها شروع کردن به خشک شدن اما هنوز  اثر چند تا دونه توی بدنش هست.

بعد از خوب شدن عسل خان ،مامان جون مجبور شد تا یک جراحی انجام بده و همه ما کلی نگران سلامتی مامان جون مهربون شدیم خدا رو شکر که عمل به خوبی گذشت و بعد از سه روز بستری مامان جون اومدند خونه .البته پیگیری های درمان مامان جون هنوز ادامه داره و روز شنبه باید نمونه رو برای پاتولوژی ببریم .انشالله که خیر و مصلحت الهی بر شفای همه بیماران باشه.

ایام البیض بابایی مطابق هر سال رفتند اعتکاف دانشگاه تهران .بنابر این روز پدر و روز مرد توی خونه ما زودتر برگزار شد .روز سه شنبه با دوستای عزیزم و همسرانشون برای شام رفتیم بیرون و همسران محترم رو شام مهمان کردیم .بعد ازشام هم برای زیارت رفتیم امامزاده علی اکبر چیذر که متاسفانه با در بسته روبرو  شدیم و از اونجایی که ما خانمها دوست داشتیم نهایت استفاده رو از بودن در کنار هم ببریم رفتیم پارک نیاوران .به عسلی و محمد حسین جون پسر خاله مرضیه حسابی خوش گذشت و کلی با تاب و سرسره و چرخ و فلک بازی کردند و البته کلی هم بدو بدو کردند خلاصه اینکه خنده از لبای قشنگشون دور نمیشد و با هیجان زیادی این ور و اونور  می رفتند.دست آخر هم بابایی هدیه خودش که یک شلوار و یک تابلو بسیار زیبا بود (این جمله از طرف بابایی نوشته شده)  را دریافت کردند.شب بسیار خاطره انگیزی برای ما بود انشالله که برای دوستان همین طور بوده باشه.روز پدر هم من و عسلی برای عرض ارادت خدمت آقاجون و بابا حاجی رسیدیم و هدایای ناقابلی که براشون تهیه کرده بودیم رو تقدیمشون کردیم انشالله که همیشه سالم و سر حال باشید و دعای خیرتون بدرقه راه ما باشه.

توی این مدت یکبار با عمو جونا و عمه جونا و مامان حاجی و بابا حاجی رفتیم لواسون.یکبار هم با ماما جون و آقاجون و خاله جونا و دایی جون رفتیم باغ خاله مرضیه که توی روستای کرشت 20 کیلو متری تهرانه.خیلی خوش به حالمون شده نههههههههه!!!!!!!!!

روز 14 خرداد هم تولد محمد حسن جون پسر عمه رویاست که هر ساله با چند روز تاخیر به علت مصادف شدنش با رحلت امام رحمه الله علیه بر گزار میشه .محمد حسن جون تولدت با تاخیر مباااااااااااااااااااااااااااااااااااااارک.

عسلی در کنار عمو میثم که حسابی دوستش داره

 این دو تا عکس هم مربوط میشه به لواسان توی این عکس عسلی کنار محمد حسن جون نشسته

پ.ن:برای شفای همه بیماران یک حمد شفا لطفا بخونید.

پ.ن 1:عکس جدید از عسلی با موهای کوتاه شده نداشتم انشالله پست بعدی.

تا بعد یا علی


چند سطری برای پسرم...

ارسال شده توسط مامان فاطمه در 90/2/10:: 11:19 صبح

سلام.

وقتی ماه اردیبهشت از راه میرسه ،ناخودآگاه برام خاطرات قشنگ روز  تولدت دوباره زنده میشه .یاد  لحظه لحظه های که کاملا حسشون میکردم و بی تاب برای دیدنت بودم چقدر اون روز طولانی شده بود. یادمه وقتی روی تخت بیمارستان سوره نور رو می خوندم مدام چهره زیباتو برای خودم تصور می کردم و قربون صدقه چشمات میرفتم.برای آرامش خودم اسامی حضرات معصومین علیهم السلام رو تکرار میکردم  یادمه با چه شوقی زمزمه میکردم  یا رسول الله ،یا علی ،یا فاطمه زهرا و....و دست آخر اسم باب الحوائج حضرت عباس رو که می اوردم شوقم برای دیدن عباس کوچولوم چند برابر میشد آخه من و بابایی طبق سنت قبل از چهار ماهگی اسمت رو انتخاب کرده بودیم و از همون ابتدا از خدای مهربون  خواستیم که امیر عباس ما هم غیرتمند و سرباز ولایت باشه انشالله.17 ساعت برای در آغوش کشیدنت لحظه شماری کردم تا بالاخره در ساعت 7:30 بعد از ظهر روز جمعه 13 اردیبهشت  ،برای اولین بار صدای گریه هات رو شنیدم .وبعد وقتی در آغوشت گرفتم و تو با اون چشمای معصومت نگاهم می کردی ،از خدای مهربون خواستم تا کمکم کنه بتونم مادر شایسته ای برای فرشته کوچولوش باشم .مهمون آسمونی من تولدت هزار هزار  هزار بار مبارک باشه امیدوارم عمر با عزت داشته باشی و توی راهی قدم برداری که خشنودی خدای مهربون بر اون تعلق گرفته .عزیزم دعا میکنم به همه آرزوهای قشنگت برسی و وقتی بزرگ شدی ومرد شدی انشالله، با خوندن این مطالب به یاد بیاری که چقدر تو برای ما خواستنی  بودی .و اگر روزگار به گونه ای گذشت که کوتاهی عمر اجازه بودن در کنارت رو نداد بدونی همیشه و همه جا حتی تو خونه آخرت دلم برای تو میتپه و بارسیدن روز تولدت مثل همین حالا سرمست از شادی میشم.باز هم تولدت مبارک باشه.

امیر عباس جون دقایقی بعد از تولد

تولد یک سالگی عسلی

تولد دو سالگی

انشالله که همیشه خنده روی لبات مهمون باشه

پ.ن:روز 11 اردیبهشت تولد عمو محمود جونه. عمو جون تولدت  مبارک باشه  انشالله 120 ساله بشی و عمر با عزت داشته باشی.

پ.ن1:روز 12 اردیبهشت که مصادف با شهادت دکتر مرتضی مطهری و روز معلم هست رو به همه معلمین عزیز بخصوص دوست عزیزم مونا جون تبریک میگم.همچنین از زحمات مربی مهد امیر عباس ،خاله مژگان عزیز هم تشکر میکنم.

پ.ن2:امسال چون تولد عسلی در ایام فاطمیه قرار گرفته جشن تولد نداریم فقط جهت یادگاری چند تا عکس میگیریم که انشالله اگه عمری بود در پست بعدی میذارمشون.

تا بعد یا علی


<      1   2   3   4   5   >>   >

بازدید امروز: 17 ، بازدید دیروز: 19 ، کل بازدیدها: 174537
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ
">