Lilypie Fourth Birthday tickers شهریور 89 - پسر مامان
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تلخ و شیرین

ارسال شده توسط مامان فاطمه در 89/6/27:: 3:17 عصر

سلام

هفته ای که گذشت پر بود از اتفاقات تلخ و شیرین برای ما.روز عید فطر برای نماز عید رفتیم دانشگاه تهران انشالله که خدای مهربون طاعات و عبادات همه رو پذیرفته باشند و همه مورد عفو و غفران الهی قرار گرفته باشیم.بعد از نماز عمو میثم جون و بابا حاجی دعوتمون کرده بودند برای نهار لویزان.عمه جونا و عمو جون محمود،خاله مریم،سارا جون،عمو بهرام،عمو محسن،مامان حاجی مهربون،علی و محمد حسن عزیزم هم همراهمون بودند کلی به هممون خوش گذشت مخصوصا به عسلی که حسابی آب بازی کرد و کلی از اینکه ما روزه نبودیم و در خوردن باهاش همراهی می کردیم خوشحال بود!!!!!!عسلی چند روز قبل با بابایی یک تفنگ یا به قول عسلی کیو خریده بود که اون روز با خودش اورده بود و می خواست بره شکار دزدا.هر چند وقت یکبار  هم به سمت یک نفر شلیک میکرد و میگفت من تو کشت .تقریبا تا نزدیکی های غروب اونجا بودیم و حسابی عسلی بلای ما بازی کرد تا جائیکه دیگه شب از خستگی نمی تونست بخوابه و بالاخره بعد ازاینکه بدنش رو با روغن زیتون چرب کردم تونست بخوابه.روزیکشنبه با شنیدن خبر اهانت به قرآن کریم حسابی غصه دار شدیم و با دیدن تصاویر ی که از تلویزیون پخش میشد حسابی قلبمون جریحه دار شد. روز دوشنبه متاسفانه خبر دار شدیم که دایی بابایی بعد از اینکه حدود 40 روز تو کما بودند  به رحمت خدا رفتند.همون روز من و عسلی با مامان حاجی و بابا حاجی،عمه مریم،عمو میثم و خاله مریم رفتیم خمین تا در مراسم خاکسپاری شرکت کنیم.عمه رویا و عمو محمود هم زودتر از ما رفته بودند .برای ما خیلی روز های ناراحت کننده ای بود اما عسلی و بچه های دیگه کلی بازی کردند و آتیش سوزوندند.عسلی هر روز با بچه ها میرفت بیرون تا گوسفندا و مرغ و خروسها رو ببینه بعد هم کلی خاک بازی و گل بازی می کردند و به قول امیر عباس کوفته قلقلی درست می کردند البته با خاک و گل.خلاصه اونقدر زیر آفتاب بازی می کردند که حسابی آفتاب سوخته شدند.عمو بهرام همسر عمه جون رویا حسابی با عسلی بازی می کردو سر گرمش می کرد عمو جون ممنون خیلی  خیلی اذیتتون کردیم انشالله جبران کنیم.بعد از مراسم سوم دایی محمد نبی که انشالله خدا روحشون رو قرین رحمت کنه،من و بابایی و عسلی برای زیارت و دیدن عمو حجت دوست و پسر عمو بابایی رفتیم قم.یک روز هم قم بودیم و روز جمعه برای نماز جمعه رفتیم حرم که فوق العاده شلوغ بود.وقتی روبروی ضریح مطهر قرار گرفتیم عسلی گفت:مامان من چی بگم؟مامان:بگو سلام .امیر عباس:سالام هانم سلام هانم و مرتب این جمله رو تکرار می کرد.بعد هم اسم تک تک خاله ها و عمه ها،عمو ها و دایی جون،مامان جون و آقا جون،مامان حاجی و بابا حاجی و مخصوصا عمو بهرام رو اورد و با زبون خودش براشون دعا کرد و در انتها هم می گفت الهی آمین.و در انتها در راهپیمایی که به خاطر اهانت به قرآن ترتیب داده شده بود شرکت کردیم.اونجا یک جمله خیلی زیبا دیدم "از قرآنهای سوخته دود بلند نمیشود نور بلنر میشود باور ندارید از تنور خولی بپرسید.قرآن در قلبهای ماست نه در دستان شما"

اینا عکسای لویزانه انشالله پستهای بعد عکسهای سفر خمین رو میذارم.

عسلی با محمد حسن جون

امیر عباس با کیو در حال شکار دزدا


تا بعد یا علی.


اللهم اهل الکبریا و العظمه

ارسال شده توسط مامان فاطمه در 89/6/18:: 1:59 عصر

کم کم غروب ماه خدا دیده می شود    صد حیف از این بساط که بر چیده می شود

در این بهار رحمت و غفران و مغفرت    خوشبخت آن کسی است که بخشیده می شود

وقتی دارید اللهم اهل الکبریا و العظمه می خونید بیاد همه مسلمانان و مظلومین جهان باشید.التماس دعای زیاد.

یا علی.


مامانی من بچه بودم....

ارسال شده توسط مامان فاطمه در 89/6/14:: 2:50 عصر

سلام

طاعات همه انشالله مقبول در گاه حق .انشالله که همه بتونیم از این فرصت باقی مانده نهایت استفاده رو ببریم .عسلی گل من در شبهای قدر نهایت همکاری رو با مامانی و بابایی انجام داد برای مراسم شب قدر طبق سنوات گذشته رفتیم مسجد جامع بازار تهران تا در مراسم احیا حضرت آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی شرکت کنیم مراسم از ساعت 11 شب با دعای جوشن کبیر شروع می شد و تا ساعت3:15 بامداد طول می کشید عسلی خوشگل من هر سه شب در طول دعای جوشن بیدار بود اما برای انجام مراسم احیا که از ساعت دو با سخنرانی حاج آقا شروع می شد می خوابید.وقتی دعا پخش می شد عسلی هر از گاهی به چهره من نگاه می کرد و می گفت:مامانی ااه(الف با کسره)نداره.آخه عسلی نسبت به گریه کردن ما خیلی حساسه قربون این دل کو چولوت برم من.انشالله که خدای مهربون همه ما رو مورد عفو و بخشش بی پایان خودش قرار داده باشه.

روز جمعه آخر ماه مبارک هم برای بزرگداشت روز قدس رفتیم راهپیمایی.عسلی با دین هلی کوپتر ها کلی دچار هیجان شده بود و حسابی ذوق زده شده بود.قربونش برم اصلا اذیتمون نکرد و به راحتی تونستیم نماز جمعه رو هم بخونیم.البته چون با عجله رفته بودیم دوربین رو فراموش کرده بودم و نتونستم از عسلی توی راهپیمایی عکس بگیرم.

امیر عباس گل من دیگه مثل یک طوطی هر کلمه یا جمله ای که ما بگیم تکرار میکنه به قول بابایی دیگه قسطنطنیه رو هم بلده بگه.نقاشی کردن رو خیلی دوست داره و در کشیدن نقاشی خیلی پیشرفت کرده اجزا رو با دقت میکشه مثلا وقتی بابایی رو نقاشی میکنه صورت ،چشمها،سبیل،ریش،دست ،پا و حتی دکمه های لباس بابایی رو میکشه.خیلی احساس استقلال میکنه کفشهاش رو خودش می پوشه و در میاره و مرتب روی جا کفشی میگذاره،توالت تنهایی میره،دوست داره غذا بدون کمک بخوره و خلاصه اینکه کارهای شخصی خودش رو به تنهایی انجام بده.البته هنوز در دادن اسباب بازی هاش به بچه های دیگه کمی سر سختی میکنه و با وعده و وعید میشه راضیش کرد تا اسباب بازی رو به بچه های دیگه بده.امیر عباس دو تا عروسک خرس داره .اسمشون رو قهو ه ای و نارنجی گذاشته و میگه که پسراش هستند حسابی هم بهشون میرسه.میگم امیر عباس پس مامانشون کو؟میگه:رفته هرید(خرید)!!!!! .جدیدا از خاطرات بچگیش هم برای ما تعریف میکنه.امیر عباس :مامان من بچه بودم نارنجی می هوند( می خوند) خلاصه اینکه این جمله شده تکه کلامه عسلی ما.قربون مرد شدنت برم من عزیزم.

امیر عباس تاب سوار با کفشهای جدیدی که بابایی براش خریده

امیر عباس گل آماده رفتن به خونه مامان جون

امیر عباس در حال برج سازی

امیر عباس تو سبد اسباب بازی هاش یا به قول خودش هونه امیل عباس


تا بعد یا علی.


   1   2      >

بازدید امروز: 10 ، بازدید دیروز: 10 ، کل بازدیدها: 174332
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ
">