Lilypie Fourth Birthday tickers مهر 89 - پسر مامان
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

میلاد امام رئوف مبارک+غیرت عسلی ما

ارسال شده توسط مامان فاطمه در 89/7/22:: 3:5 عصر

سلام

پیشاپیش میلاد امام رئوف امام رضا علیه السلام رو به همه تبریک میگم انشالله خدای مهربون این دهه مبارک کرامت رو که از میلاد خانم حضرت معصومه علیها السلام شروع شده و به میلاد قبله دلهای ما ایرانی ها امام رضا علیه السلام ختم میشه  برای همه عزیز و پر خیر و برکت قرار بده.

شیرین عسل خونه ما این روزا با بلبل زبونی هاش حسابی دل ما رو برده.البته این بلبل خوش زبون حسابی هم غیرتیه که در نوع خودش مثال زدنیه .اگه بابایی خونه نباشند و زنگ خونه رو بزنند حتما خودش میره تا در رو باز کنه با زبون شیرینش هم میگه:مامانی تو بمون من میلم.قبل از بیرون رفتن از خونه از من پول میگیره و توی جیبش میذاره حالا اگه خرید بریم یا سوار تاکسی بشیم دست توی جیبش میکنه و پولش رو در میاره تا حساب کنه.بعضی وقتا هم میگه :مامانی من بیام مواظبت باشم؟؟؟؟یک روز از تلوزیون تصویر بچه های رزمنده رو نشون میداد که البته تعدادی از اونها به شهادت رسیده بودند امیر عباس ازمن پرسید:مامان چلا اینا مردند؟من هم سعی کردم به زبان کودکانه براش توضیح بدم که یک آدم بد بنام صدام بوده که خیلی آدم خوبا رو اذیت می کرده  اینا رفتند اونو بکشند عسلی سریع رفت توی آشپزخونه و با کفگیر و ملاقه برگشت به من گفت :مامان صدام کبونه؟(کدومه) اینا شمشیره می خوام بکشمش .الهی که مامان قربون اون غیرتت بشه .هر از گاهی هم میاد و روی پاهای من می شینه و میگه : مامانی من هیلی دوستت دارم بعد انگشت هاش رو دونه دونه بلند میکنه بابایی رو دوست دارم،مامان جون،آقاجون،مامان حاجی،باباحاجی،خاله مریم،عمو میثم و.....خلاصه اسم همه خاله ها و عموها و عمه ها و دایی رو میگه که دوستشون داره و در انتها میگه همتون و دوست دارم.حتما هم باید یادش بمونه که مثلا  با کدوم انگشت اسم خاله مریم رو گفته مرتب انگشت سبابه اش رو نشون میده و سوال میکنه مامان هاله مریم این بود؟

عسلی تا چشم ما رو دور میبینه میره پشت میز کامپیوتر و مرتب دکمه های کیبورد رو میزنه اینجا غافلگیرش کردم

پ.ن:حسابی دلتنگ زیارت امام رضا علیه السلام شدیم هر کس توفیق زیارت داشت برای ما هم دعاکنه.

پ.ن1:جلسه هفتگی درس حضرت آیت الله آقا مجتبی تهرانی رو متاسفانه به دلیل سرما خوردگی  بابایی نتونستیم بریم.

تا بعد یا علی


من بستنی میخوام چلا؟؟؟

ارسال شده توسط مامان فاطمه در 89/7/15:: 9:39 عصر

سلام

همچنان مشکل رایانه خونه ادامه داره البته بابایی قول دادن تا در اسرع وقت مشکلش رو بر طرف کنند به همین خاطر متاسفانه یک خط در میان می تونم پستهای زیباتون  بخونم.روز یکشنبه رفتیم خونه عمه رویا عسلی حسابی با محمد حسن و عمو بهرام و علی بازی کرد اونقدر بهش خوش گذشته بود که با  اصرار زیاد عسلی شب رو هم اونجا موندیم.روز دوشنبه که مصادف با شهادت امام صادق علیه السلام بود رفتیم حرم حضرت عبدالعظیم.پس از زیارت یک سری زدیم به طلبه متحصن سیرجانی که در اعتراض به مفاسد اقتصادی و زمین خواری در حرم متحصن شدند و چند دقیقه ای بابایی با ایشون گفتگو کردند انشالله خدای مهربون همت بلند این مرد بزرگ رو بلند تر و قدمهاش رو پابر جاتر کنند.روز سه شنبه سمیه جون از دوستان دوران دبیرستان برای ناهار دعوتمون کرده بودند .خیلی روز قشنگی بود و کلی خاطره هامون رو مرور کردیم البته به نی نی گلا هم خوش گذشت چون تقریبا 7 تا 8 بچه همسن وسال تا تونستند با هم بازی کردند و حسابی آتیش سوزوندند.روز چهارشنبه مامان جون،خاله مریم جون،خاله لیلاجون و محمد صدرای ناز نازی،خاله مرضیه و محمد رضا و مهشید جون برای ناهار مهمان ما بودند .عسلی و محمد رضا کلی با هم بازی کردند و از در و دیوار بالا رفتند.وقتی مهمانها داشتند می رفتند عسلی میگفت:من که اذیت نکردم پسل هوبی بودم چلا دارن میرن؟من ناراحتم که میرن!!!قربون این روحیه مهمان نوازیت بره مامانی.شب چهارشنبه هم مطابق روال هر هفته رفتیم جلسه درس حضرت آیت الله آقا مجتبی تهرانی تا از نفس حق ایشون جان تاز ه ای بگیریم .بابایی هم بعد از جلسه شام مهمانمون کردند به صرف کباب . جای همه دوستان حسابی خالی بود بابایی ممنون.

عسلی چند روز پیش میخواست نماز بخونه من سجاده اش رو بهش دادم عسلی گفت:مامان مقنعه من و بده.مامان:خوشگلم مردا که مقنعه سر نمیکنند.عسلی:چلا من دارم همون که بستش میکنی.بعد از کلی توضیح دادن فهمیدم که عباش رو میخواد حالا چرا بهش میگه مقنعه نمی دونم.

عسلی:مامان من بستنی میخوام چلا؟؟؟؟این هم شکل جدید در خواست کردنه !!!!!!!!!!!!

عسلی در حال خوردن نوشمک یا به قول خودش گوب گاب هشت نه

این تصویر تابلوی نقاشی های عسلی که به دیوار اتاقش زدم

این هم نقاشی عسل خان (صورت بابایی رو کشیده)

پ.ن:در حال حاضر نقاشی عسلی جون کامل تر شده و تمام اجزا از قبیل بینی،بدن،دست و پا و حتی سبیل و ریش برای مردان رو هم میکشه.

پ.ن1:روز جهانی کوذک برای همه نی نی گلا مبارک انشالله یک روز ملی برای نی نی گلامون توی ایران ترتیب داده بشه.

پ.ن2:روز دختر که مصادف با میلاد پر خیر و برکت خانم فاطمه معصومه سلام الله علیهاست بر همه دختر خانمها مخصوصا خانم گلای شیرین زبون تمام دوستان عزیز وبلاگی مبارک.

تا بعد یا علی.

 


ذره ذره داری مرد می شی قشنگم

ارسال شده توسط مامان فاطمه در 89/7/5:: 8:59 عصر

سلام

این چند روز رایانه خونه خراب شده و حسابی فرصت سر زدن به دوستان رو ازم گرفته باید منتظر بمونم تا بابایی از سر کار تشریف بیارن و از رایانه شخصی بابایی بتونم استفاده کنم برای همین اول کار از همه دوستان عذرخواهی میکنم بابت تاخیر در خوندن پیامها و پستهای قشنگشون.واما عسلی قشنگ ما:بعد از مسافرت خمین امیر عباس حسابی ددری شده و اصلا توی خونه بند نمیشه. هر روز به یک بهانه ای ما رو میبره بیرون که مثلا دلم برای مامان جون تنگ شده یا یک ذره بریم هونه عمه لویا یا من هسته ام(خسته ام)منو ببر هونه آیه عمو(منظورش خونه خاله مریم و عمو میثم)و خلاصه هزار تا بهونه دیگه.بعد از نماز عسلی رو صدا میکنم تا روی پاهام بشینه بعد میگم:امیر عباس دستات رو بلند کن و دعا کن تا من الهی آمین بگم.امیر عباس:همه مریضا رو شدا(شفا)بده.به همه نی نی بده،بابایی کمک کن بعد هم میگه تبوش شد(تموم شد)قربونت برم من. انشالله خدای مهریون تو رو برای من حفظ کنه الهی آمین.یک شب که خونه مامان حاجی بودیم به علت سرما خوردگی هم خاله مریم وهم بابایی باید پنی سیلین تزریق میکردند وقتی داشتم ویال رو حاضر میکردم عسلی داشت خاله مریم رو دلداری می داد:آمپول هوبه (خوبه)آمپول ترس نداره ،ببین ااه(گریه)نداره شیرین زبونیات قربون عزیزم.یک شب عمو میثم و خاله مریم خونه ما اومدند برای شام.عسلی خیلی خسته بود زود خوابش برد ساعت 4 صبح از خواب بیدارشد و از من پرسید خاله مریمم کو؟تا گفنم خونشونه زد زیر گریه که من خاله مریم می خوام، مامانی یک ذره خاله مریم می خوام باشه!!!!!!!!!برای امیر عباس یک تابلو درست کردم و به دیوار اتاقش زدم و نقاشی هاش رو روی اون نصب می کنم با این کار علاقه اش به نقاشی چند برابر شده و مرتب نقاشی میکشه.عزیرم ذره دره داری مرد می شی.

عسلی در کنار انگورهای باغ خاله مرحوم بابایی تو خمین که حسابی باعث ذوق زدگی عسلی شده بود

 

عسلی جون خسته از سفر

این عکس مریوط به یکسالگی عسلم که تازه به دستم رسیده عمه مریم جون ممنون

تا بعد یا علی



بازدید امروز: 4 ، بازدید دیروز: 4 ، کل بازدیدها: 174505
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ
">