عسلی و کاراش
ارسال شده توسط مامان فاطمه در 87/11/29:: 11:2 عصرسلام
این روزا مامانی به دلیل مشغله کاری خیلی وقت نداشت تا در مورد من بنویسه این چند روزه حسابی درگیر کارای نذری پختن بودیم آخه هم عمه مریم هم خاله لیلا هم زنعمو سارا نذری داشتند.در ضمن عمه رویا هم سفره داشت خلاصه تا دلتون بخواد مهمونی رفتیمو نذری خوردیم.نذر همتون ان شاالله قبول باشه .منم تو این چند روز سنگ تموم گذاشتم.شبا تا ساعت 12 بیدار بودم و صبحا هم طبق عادت همیشگی ساعت 6 بیدار شدم.این شد که وقتی از خونه عمه رویا برگشتیم دیگه نمی تونستم بشینم.این عکسا رو بعد از اومدن از خونه عمه گرفتم.
جدیدا خیلی بازیگوش شدم مامانی دائم میگه که شیطونک دیگه قابل کنترل نیستیحسابی از درو دیوار بالا میرم وقتی هم بابایی از سر کار بر می گرده با خنده هام مجبور ش می کنم که باهام بازی کنه.اشتیاق زیادی به حرف زدن نشون میدم دائم از خودم صدا در میارم.البته کمی هم بهانه می گیرم که مامانی معتقده چون نمی تونم بگم که چی می خوام بهانه می گیرم.گاهی وقتا اگه حواسم نباشه به تنهایی می ایستم اما سریع می افتم.از ماشین سواری هم لذت می برم وقتی صبحها آقاجون می خوان برن سر کار میرم پشت فرمان ماشین ژست رانندگی میگیرم در کار کردن با دنده و برف پاکن هم مهارت کافی بدست اوردم. البته عکسی که گذاشتم تو ماشین بابایی گرفتم.
عکس بعدی رو هم مامانی وقتی گرفت که من سعی می کردم تا دنده ماشین بابایی رو بگیرم
راستی عمه مریم با عمو محسن دارن میرن مشهد.خوش به حالتون .عمه جون سلام ما رو به امام رضا برسون.به امام بگو که حسابی دلمون براش تنگ شده.انشالله به سلامتی برین و بر گردین.
بازم پیش ما بیاین.خوشحال میشم.یا علی.