Lilypie Fourth Birthday tickers اسفند 1388 - پسر مامان
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کجا بودیم چه کردیم؟

ارسال شده توسط مامان فاطمه در 88/12/16:: 1:58 عصر

سلام  

کم کم داره بوی عیدمیاد و همه حسابی مشغول تر وتمیز کردن هستن ای کاش کمی هم به درونمون توجه کنیم و یک خانه تکانی اساسی رو انجام بدیم تا غبارهای که روی دلمون رو گرفته کنار بره و جوونه های عشق و امید و ایمان توی دلمون سبز بشه الهی آمین.

این چند روز من و عسلی حسابی به گل و گشت بودیم.روز عید برای نهار رفتیم خونه مامان حاجی  عمه جونا و عمو جونا رو اونجا دیدیم و برای شام رفتیم خونه مامان جون و سعادت دیدار آقاجون  و خاله جونا و دایی جون حمید هم شامل حالمون شد.جمعه شب هم رفتیم خونه عمو جون میثم و خاله جون مریم که به همه مخصوصا عسلی خیلی خوش گذشت.روز شنبه هم رفتیم خونه خاله مرضیه از دوستان دوران دانشجویی من.امیر عباس با محمد حسین جون پسر خاله مرضیه و ثنا جون دختر خاله فاطمه حسابی بازی کردن و شیطونکا کلی خوش گذروندن.البته به ما هم خیلی خوش گذشت و خبر نی نی دار شدن خاله منصوره شادی ما رو دو برابر کرد انشالله که فرزند صالح وسالمی برای خاله باشه.

عسلی جدیدا چند تا کلمه جدید رو یاد گرفته:محمود،بابیش (خوابیدن که از کلمه خو پیش یاد گرفته)،ایه(با کسره الف بمعنی گریه)،مانه(خامه).البته عسلی میتونه بطور جدا گانه بعضی کلمات رو بگه مثلا وقتی بهش میگم بگو ح تکرار میکنه بعد میگم بگو مید بازم تکرار میکنه اما وقتی میگم بگو حمید نمی تونه کلمه رو بگه  

عسلی یک کتاب داره که شکل بعضی از  حیوانات رو داره وقتی میگم عسلی فیل کدومه سریع نشون میده اگه صدای حیون رو هم بلد باشه حتما صداش رو هم در میاره.قربونش برم کلی هم به نقاشی علاقه داره وقتی شعر چشم چشم دو ابرو ...رو می خونم عسلی نقاشیش رو میکشه یک گردی برای سر و دو تا گردی کوچیک برای چشما دو تا خط صاف برای گردن و چند تا خط صاف برای موها رو سر.اگه سوار اتوبوس یا ماشین هم باشیم من باید این شعر رو بخونم تا عسلی بلا رو شیشه نقاشی کنه  

پ.ن:این پست عکس نداره چون هر چی سعی کردم سایتای آپلود عکس کار نمی کردند.


گزارش

ارسال شده توسط مامان فاطمه در 88/12/7:: 12:24 عصر

سلام  

بالای سرم نام تو را نصب نمودم   یعنی سر و جانم به فدای قدم تو   یا ابا صالح المهدی.سالروز آغاز ولایت مولی و سرور مون ،قلب عالم حضرت حجت مبارک.انشالله از یاران و پیروان واقعی حضرت باشیم.

من و عسلی توی محله جدید چند روزیه که به مساجد سر میزنیم و نمازمون رو توی مسجد می خونیم.اول فکر می کردم که شاید نتونم نماز رو به جماعت بخونم ولی عسلی خیلی خوب همکاری میکنه.تا صدای اذان رو می شنوه دستاش رو میذاره روی گوشش مثل موذنا.به محض ورود به مسجد هم  سریع یک چادر و مهر برای خودش بر میداره و میره توی صف نماز و میگه: مامان نام نام (یعنی مامان بیا مشغول نماز بشیم).منم براش خوراکی و اسباب بازی و وسایل نقاشیش رو بر میدارم تا توی مسجد مشغول باشه.البته لطف تمام نماز گزران هم شامل حال عسلی میشه و به عسلی جون خوراکی میدن و کلی نازو نوازشش میکنن.  

روز چهار شنبه هم عسلی برای اولین بار بدون حضور من با بابایی رفتند هیئت.گویا خیلی هم بهشون خوش گذشته بود و پدر و پسر کلی با هم توی راه اختلاط کردند البته بماند که توی راه برگشت یک سری هم به جیگرکی محل زدند و یک دلی از عزا در آوردن .یه محض اینکه در و باز کردم عسلی دوید و اومد توی بغلم بعد هم سعی میکرد با آب و تاب قضایا رو تعریف کنه.وقتی بهش گفتم پس سهم مامانی کو؟یکم فکر کرد و بعد بدو رفت پیش بابایی و گفت:بابا مامان آآ به به.(یعنی بابایی از آقا برای مامان به به بخر).الهی من قربون دل کو چولوت برم قشنگم   

دیشب (پنج شنبه شب)دایی حمید به مناسبت گرفتن کارت پایان خدمت هممون رو شام برده بود بیرون .عسلی و محمد رضا اونقدر شیطونی کردند که حسابی توی رستوران انگشت نما شده بودیم .دو تا وروجک دیگه کم مونده بود از در و دیوار بالا برن.دایی جون خیلی بهمون خوش گذشت انشالله شام عروسیت  

عمه جون رویا هم چند روزیه که حسابی کمر درد داره و توی خونه خوابیده   عسلی جون تقریبا هر روز زنگ میزنه و حال عمه جون رو می پرسه انشالله که زودتر خوب بشی عمه جون.

عسلی جون با پسر عمه علی یا بقول عسلی اجی.

 

اینم عکس عسلی با محمد رضا و محمد صدرا(پسر خاله ها)و مهشید جون(دختر خاله)تو خونه مامان جون

اینجا هم عسلی داره توی اتاقش  شیطونی میکنه که غافلگیر شده

 

تا بعد یا علی.


نماز خوندن عسل من

ارسال شده توسط مامان فاطمه در 88/12/1:: 11:21 صبح

سلام  

عسلی جون شکر خدا کلمات جدیدی رو یاد گرفته البته تو حرف زدن کمی کند پیش میره اما همچنان داره تلاش خودشو میکنه.عسلی ناز نازی بعضی کلمات رو هم بلده اما تو حرف زدن از اونا استفاده نمیکنه حالا چرا اینطوریه الله و اعلم.کلمات جدیدی که عسل میگه:نی نی،داشید(مهشید دخت خاله مرضیه)،میمو(میمیون)ما(هواپیما)،نای نای(اسم یکی از عروسکاشه)،گ با ضمه(گل)

وقتی دارم نماز میخونم عسل بلا هم بدو میاد روی سجاده من بعد هم چادر و مقنعه نماز منو سرش میکنه .تکبیره الحرام رو هم میگه :اهبر و شروع به نماز خوندن میکنه.آروم لباش رو تکون میده مثلا داره اذکار نماز رو میگه.الهی قربونت برم من.  بیشتر ارکان نماز رو هم انجام میده رکوع و سجده و تشهد و سلام.برای قنوت هم دستای خوشگلشو میگره بالا و لباش و تکون می ده.بعد از نماز یا بقول عسلی نام نام تسبیح رو بر می داره و مشغول ذکر میشه. قربونت برم نمازت قبول باشه قند عسلم.

بعد از غذا می گم عسل اگه سیر شدی بگو الهی شکر.عسلی هم دستاش رو میبره بالا و آسمون رو نگاه میکنه.البته وقتی که آب می خوره وقتی میگم بگو سلام بر  حسین(ع) هم همین کار رو میکنه.

 


عسلی خندان مشغول بازی


پ.ن:همچنان مهمونی دادن به راهه و دوستان وآشنایان قدم بر چشمای ما میذارن و خوشحالمون میکنن.

پ.ن.2:روز پنج شنبه دوستان دوران دانشگاه من با همسرانشون اومدند خونه ما کلی خوش به حال عسلی شد چون عموها بچه نداشتند با عسلی جون حسابی بازی کردند .

تا بعد یا علی.



بازدید امروز: 8 ، بازدید دیروز: 10 ، کل بازدیدها: 174330
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ
">