سلام

خوبید؟غیبتمون حسابی طولانی شد البته بدون علت هم نبوده توی این مدت جریاناتی پیش اومد که حکایت  تلخ و شیرین روزگار رو نشون میداد.ممنون از همه دوستانی که سر زدند و شرمنده از همه دوستان که در این مدت نتونستم به خونه های قشنگشون سر بزنم و از لذت خوندن نوشته های زیباشون محروم شدم.

توی این مدت متاسفانه مادر بزرگ بابایی به رحمت خدا رفتند و همه ما رو غصه دار کردند .برای مراسم تشیع رفتیم خمین .تا روز هفتم بی بی خدا بیامرز خمین بودیم و سعی کردیم تسلی دل بابایی و بابا حاجی باشیم.انشالله که خدا صبر رو برای تمام کسانی که عزیزانشون رو از دست میدهند روزی بکنه.توی این مدت عسل خان هم با وجود سردی زیاد هوا از محیط باز و دار و درخت و گاو گوسفند و.....حسابی استفاده کرد و کلی بازی کرد.مامان جون و آقاجون هم زحمت کشیده بودند و اومده بودند خمین عسلی کلی خوش به حالش شده بود چون هم پیش مامان جون و آقا جون بود هم پیش مامان حاجی و بابا حاجی .صبح که از خواب بیدار میشد می رفت سراغ گوسفندا و با بره هاشون بازی میکرد بعد هم سراغی از جو جه ها میگرفت و براشون دونه می ریخت .بعد میرفت سراغ تراکتور سواری و شروع میکرد به رانندگی .البته تا دلتون بخواد برف بازی و گل بازی کرد و خلاصه اینکه دلی از عزا در اورد اونقدر قشنگ بازی میکرد که دوست داشتم بشینم و تماشاش کنم .عسلی:مامان هاپو خیلی بی ادبه.مامان:چرا؟؟؟؟؟     عسلی:من بهش سلام کردم جواب منو نداد!!!!!!!!!!!

عسلی خوشگل من حدود یک هفته ای  هست که داره میره مهد البته چندان مهد کودک رو دوست نداره اما از اونجایی که کمی گل پسر ما خجالتیه تصمیم گرفتیم تا بذاریمش مهد تا توی محیط مهد با بچه ها بازی کنه، کمی هم از خجالتی بودن در بیاد.انشالله که خدای مهربون برات همیشه خیر رقم بزنه عزیز دلم.

توی این پست نتونستم عکسای گل پسر رو بذارم انشالله پست بعدی.

تا بعد یا علی.