سلام

یه خبر مهم.انقدر برام مهمه که نتونستم به شما نگم.وقتی این خبرو شنیدم کلی خوشحال شدممامانی که از شنیدنش اشک تو چشماش جمع شدو آروم گفت :خدا رو شکر . خبر مهم من مربوط میشه به یک سفر مقدس.حدس زدید چیه؟ فکر کنم شما هم دوست داشته باشید برید اونجا.آفرین درست حدس زدید.امام رضا ما رو طلبیده.ما داریم میریم مشهد.تازه کلی همسفر خوب هم داریم مامان جون و آقاجون مامان حاجی و بابا حاجی عمو میثم و خاله مریم.دوست داشتم عمه ها و خاله ها دایی جون و عمو هم بودند ولی خوب  نمی شد انشاالله سفر بعدی .اونجا یاد همه دوستام هستم.خاله راضیه به یاد شما هم هستم.شما هم دعا کنید سفر پر خیر و برکتی برای ما باشه.حتما یه عالمه عکس و مطلب قشنگ براتون میارم.

 

این دومین سفر منه.مرداد ماه هم با مامان جون و آقاجون و عمو میثم و خاله مریم رفتیم شمال.من 4 ماهه بودم.سفر خوبی بود .جنگل رفتیم زیارت رفتیم کلی جاهای دیدنی دیدیم و خلاصه خیلی خوش گذشت.عکسی که براتون گذاشتم منو عمو میثم تو جنگل زرین گل گرفتیم.

 

از کار های جدیدم براتون بگم:یاد گرفتم بابای بابای کنم.خیلی وقتا برای رسیدن به مقصودم خودمو لوس میکنم که این کارم مورد پسند مامانی و بابایی نیست و  مامانی داره سعی میکنه این عادت منو ترک بدهاز بازی های هیجانی خیلی لذت میبر م.البته سوار شدن روی صندلی کار مامانی هم خیلی لذت داره .دوست دارم خودم غذا بخورم و حین غذا خوردن بازی  هم بکنم .

این عکس منه که سوار صندلی کار مامانی شدم.

 

منتظر مون باشید.انشالله وقتی برگشتیم از سفرمون براتون مینویسم.نائب الزیاره همه هستیم انشالله.به امید دیدار.