سلام

اللهم کن الولیک الحجه ابن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعه و فی کل الساعه ولیا وحافظا و قائدنا و ناصرا و دلیلا و عینا حتی تسکنه ارضک طوعا و تمتعه فیها طویلا برحمتک یا ارحم الراحمین.اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و اهلک عدوهم.

پیشاپیش عید بزرگ ولادت صاحب عصر و زمان،ولی نعمت و مولی و سرورمون آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف رو به همه دوستانم تبرک میگم و امیدورام عیدی امسال هممون ظهور پر از خیر و برکتشون باشه انشالله.

سه شنبه گذشته رفتیم مسافرت شمال منزل مادر بزرگ مادری من آقاجون و مامان جون و دایی حمید و خاله مریم و عمو میثم هم همراهمون بودند.پدر بزرگ من اصالتا شمالی نبودند و سال 48 به این منطقه هجرت کردند و تشکیل زندگی دادند و متاسفانه سال 65 هم به رحمت خدا رفتند. با اتوبوس ساعت 10:30 شب راه افتادیم عسلی 10 دقیقه بعد از حرکت خوابش برد و تا رسیدن به مقصد خواب بود.تقریبا ساعت 7:30 صبح رسیدیم خونه مامان بزرگ من واقع در یکی از روستا های استان گلستان.عسلی با دیدن مرغ و خروسها به قدری ذوق زده شده بود که اصلا داخل خونه نیو مد و مشغول بازی با اونها شد..خونه مادر بزرگم توی یک زمین به مساحت تقریبی یک هکتار ه و حسابی برای عسلی من که مجبوره توی یک خونه کوچیک باشه جالب بود و با وجود گرمای زیاد دائم توی حیاط بود و مشغول بازی.این چند روزی که شمال بودیم عسلی روزها با بابایی و عمو میثم و دایی های من برای آبتنی می رفت سر چاه آب زمین کشاورزیشون و بعد هم با دایی من میرفت سر زمین تا هندوانه و خربزه و...بچینه و البته دلی هم از عزا در بیاره. عسلی بلا خواسته هاش بطور کل از طرف دایی ها و خاله های من اجابت میشد و حسابی بهش خوش گذشت.

عسلی بلا سر  چاه آب زمین کشاورزی

 

 

 

 

عسلی در حال رانندگی تراکتور

 

 

 

عسلی در زیارتگاه امامزاده عبدالله

 

امسال خدای مهربون بعد از بیست سال به دایی و زندایی من نعمت مادر و پدر بودن رو عطا کرد.آیناز جون ما الان بیست و پنج روزشه.انشالله که در پناه خدای مهربون باشی و فرزند صالح و سالمی برای پدر و مادرت باشی.

تا بعد یا علی.