سلام  

عسلی جون روز دوشنبه یک مهمون عزیز داشت.خاله مرضیه از دوستان دوره دانشگاه با قند عسلش محمد حسین جون مهمون ما بودند   اختلاف سنی این دو تا وروجک نزدیک 4 ماهه.شیطونکا حسابی با هم بازی کردند و کلی آتیش سوزوندن.جالب اینکه هر کدوم سعی میکردند تا به دیگری کارهای رو که بلندن یاد بدن.مثلا عسلی خیلی راحت دور خودش می چرخه وبعدش با صدای خنده بلند میدو محمد حسین هم سعی میکرد این کار و انجام بده.البته تا دلتون بخواد خراب کاری هم کردند.محمد حسین میرفت پشت میز تلویزیون و فیش آنتن رو میکند بقیه کار و عسلی ما انجام میداد که در کمتر از دو ثانیه سر فیش رو جدا می کرد.خلاصه اینکه نمی شد یک لحظه هم ازشون غفلت کرد دو تا وروجک نمی گذاشتن من و خاله مرضیه دو کلام با هم حرف بزنیم  در کل روز خوبی بود و به هر چهار تاییمون خیلی خوش گذشت.

عسلی جون به تازگی به خوردن چای علاقه مند شده اگه بخواهیم یک استکان چای بخوریم بدو بدو میاد و لیوانش رو میاره تا براش چای بریزم بعدش هم میگه مامانیه  اند که منظور همون قنده.  

عسلی جون هم به مامان جون و آقا جون هم به مامان حاجی و بابا حاجی میگه مامان و بابا.اوایل بچم گیح شده بود که چطوری بین ما و اونا توی صدا کردن تفاوت بذاره.حالا عسلی جون مامان بزرگاش رو میگه مامان و بابا بزرگاش رو میگه بابا. به  من و بابایی هم میگه مامانیه و باباییه.اینم یک جور راه حله دیگه  


 



این عکس عسلی جون با مامان حاجی و بابا حاجیه


اینم عکس عسلی با مامان جون و آقا جونه که تو تولد یک سالگیش انداخته


تا بعد یا علی.