سلام

این دو هفته ای که گذشت سرمون خیلی شلوغ بود .مامان حاجی مشغول اسباب کشی ورفتن به منزل نو بود .از اونجایی که من احساس مسولیت زیادی دارم سعی کردم هر کاری که از دستم بر میاد انجام بدم.اما امان از علاقه این اطرافیان به من آخه تا من نزدیک یکی از وسایل میشدم یهویی دل همه برام تنگ می شد و یک صدا داد میزدند امیر عباستوی حیاط هم تا تنوستم آب بازی و شیطونی کردم تا جاییکه همگی متفق القول نظر دادند که بهترین کمک مامانی کنترل منه 

من شیطونک بلا تازگیا پیشرفت قابل ملاحظه ای تو درک مفاهیم پیدا کردم  و مامانی اگه کاری رو بهم بگه انجامش میدم البته و صد البته اگه دلم بخوادمثلا اگه مامانی بگه گوشیمو بیار براش میبرم یا اگه بگه که کفشاتو بپوش بریم ددر سریع کفشامو میارمو......صبح خیلی زود میرم سراغ مامانی و با یک بوس خوشگل از خواب بیدارش میکنم بعد از اینکه مامانی لبخند زند سریع کفشامو نشونش میدم که یعنی بریم ددر.حسابی خودمو برای مامانی لوس میکنم بعضی وقتا انگشتمو میارم بالا که یعنی اوخ شده مامانی هم حسابی نازم میکنم والبته منم کلی کیف میکنم

عمو میثم برام کلی توپ اورده عمو جون خیلی ممنونمنم که حسابی عاشق توپم.دیروز که با آقاجون رفته بودم بیرون دوباره یک توپ قرمز خریدمحالا قیافه مامانی رو تصور کنید بعد از دیدن من با یک توپ تازه

این عکسا رو مامانی برای تولدم میخواست بذاره که نشد.حالا با یک ماه تاخیر میذارتشون.

تا بعد یا علی