سلام

این هفته هم تاخیر داشتم چون خیلی شیطون شدم مامانی مجبوره  زمانی که من خوابم مطلب بنویسه این میشه که گاهی با تاخیر میاییم پیشتون.این هفته خاطرات تلخی رو برامون تداعی کرد روز 5 اسفند سالگرد اسد بابا (بابا بزرگ مامانی)بود و ما هم طبق روال رفتیم بهشت زهرا.روز 6 اسفند هم سالگرد بابای عمو حامد بود.عمو جون دوباره بهتون تسلیت می گم انشالله هیچ وقت غم نبینی. وقتی همه عموها (دوستای بابایی )با هم جمع می شن حتما دنبال یه جا می گردن تا شب رو با هم باشند به همبن خاطر بعد از مراسم همه رفتند خونه عمو حمید و حاج خانم.اونجا مونا جون و عمو مجتبی رو بعد از مدتها دیدیم که باعث خوشحالی من و مامانی و  بابایی شد.عکسی که گذاشتم روز 5 اسفند کنار مزار شهید آوینی گرفتم که بابایی و مامانی خیلی بهشون ارادت دارند.این جمله قشنگ شهید آوینی و مامانی خیلی دوست داره که میگن:"کربلا قلب زمین است و عاشورا قلب زمان ... ".

 

این عکس رو تو خونه عمو حمید گرفتم.از ژستم معلومه که چقدر   توپ بازی کردم.

 عمه مریم و عمو محسن از مشهد برگشتند کلی هم سوغاتی قشنگ برامون اوردند عمه جون زیارتتون قبول باشه روز پنجشنبه به اتفاق مامانی وبابایی چون روز شهادت امام رضا بود رفتیم حرم حضرت عبدالعظیم. حرم خیلی شلوغ بود نتونستیم زیاد اونجا بمونیم.بعدش رفتیم ابن بابویه و مزار شیخ رجبعلی خیاط.اونجا عمو بهرام (شوهر عمه رویا) رو دیدیم که برای هممون جالب بود .توی  ایستگاه صلواتی منو عمو با بچه هایی که اونجا کار می کردند عکس انداختیم.

 

 

یکم راجع به خودم بگم:دیگه می تونم حدود 20 تا 30 ثانیه بدون کمک بایستم.فکر کنم دیگه دارم مرد میشم .دایره لغاتم یک کمی بیشتر شده بابا ،دد،مام،ابه رو میگم.هر وقت چیزی رو بخوام دستمو به سمتش دراز میکنم و مدام میگم :اوووو.اگه یک کار بدی انجام بدم مامانی سریع به من اخم می کنهمنم سریع شروع به گریه کردن میکنم تا بلکه مامانی این قیافه رو نگیرهخیلی به بیرون رفتن علاقه دارم اگه کسی بخواد بیرون بره دنبالش راه می افتم حتی بعضی وقتا گریه هم میکنم  خاله لیلا و خاله مریم هم هر وقت می خوان بیرون برن منو با خودشون می برن. د بازی و دوست دارم تا مامانی شروع به نماز خوندن میکنه میرم زیر چادر شو هی سرم میارم بیرون و میگم:دد،دد.بازی با لیوان و قابلمه و ملاقه و در کل وسایل آشپز خونه رو هم دوست دارم.برای اینکه کمتر لیوانا رو بشکونم مامانی چند تا لیوان فلزی از مامان جون گرفته که حسابی باهاشون بازی می کنم.

 

بازم پیش ما بیاین .راستی خاله راضیه از راهنمایتون ممنونم.یا علی.