مسجد هیلی باحاله....
ارسال شده توسط مامان فاطمه در 89/8/8:: 2:37 عصرسلام
خوبید؟نی نی گلا خوبن؟انشالله که همه خوب و خوش و خرم باشید و در پناه خدای مهربون و زیر سایه آقا امام زمان علیه السلام روزگار سپری کنید.
پنج شنبه هفته گذشته برای دیدن نی نی گل خاله منصوره از دوستان دوران دانشگاه من رفتیم پیشوای ورامین خونه خاله منصوره.خاله زینب وعمو حمید ،خاله مرضیه و عمو علیرضا با محمد حسین ناز نازی،خاله مژگان و عمو حبیب و خاله زهرا و عمو مهدی هم همراهمون بودند البته خاله فاطمه به دلایلی نتونستندکه بیان حسابی جای خاله و ثنا جون خالی بود .این جمع دوستانه از اولین روز تحصیلی من در دانشگاه تشکیل شده و الحمد لله تا حالا دوستی هامون ادامه داشته و پس از ازدواج روابطمون بصورت خانوادگی هم شکل گرفته.شب ساعت 6:30 رسیدیم خونه خاله.مردهاطبق معمول مشغول دنیای مردانه خودشون شدند و ما هم کلی از خاطراتمون تعریف کردیم و حسابی به هممون خوش گذشت.امیر عباس از نی نی خوشگله خاله منصوره خیلی خوشش اومده بود و دوست داشت که دائم بغلش کنه .عسلی یکسری از اسباب بازی هاش رو برده بود خونه خاله تا اونجا با محمد حسین باز ی کنه البته توی خونه با من طی کرده بود که من فقط اسباب بازی هامو به حسین میدم.اما با دیدن امیر حسین نی نی کوچولوی خاله منصوره نظرش عوض شد و گفت:مامان من به نی نی هم اباس بازی میدم.بعد از شام هم خاله منصوره و عمو حامد زحمت کشیدند و ما رو بردند زیارت امامزاده جعفر پیشوا.جای با صفا و روحانی بود و زیارتش دلچسب.صحن بزرگش هم برای امیر عباس و محمد حسین خیلی دوست داشتنی بود.امیر عباس به محض ورود شروع به دویدن کرد و داد میزد:مسجد هیلی با حاله،نماز داره،زیارت داره من هیلی دوست دارم.بعد هم با بابایی رفت تا بقول خودش نماز بخونه البته چند تا مهر هم برای عمو ها برداشته بود و به همه می گفت:عمو ها الله وهک هک کنید!!!!!!!(یعنی الله اکبر بگید و مشغول نماز بشید)بعد از زیارت هم رفتیم مقبره شهدای گمنام پیشوا .به قول خاله منصوره اونجا بام پیشوا محسوب میشد و واقعا با وجود شهدا آدم احساس میکرد که اون نقطه وصل به آسمون شده.جای همه دوستان خالی حسابی به ما خوش گذشت .تقریبا ساعت 12 شب از پیشوا به سمت تهران راه افتادیم.جقله ها تقریبا وسط های راه بود که خوابشون برد و ما هم حوالی ساعت 1:30 رسیدیم خونه.
اینا عکسای قبل از یکسالگی امیر عباسه که در وبلاگ نگذاشته بودم دوست داشتم تا ثبتشون کنم
اینم عسلی خندان و البته عاشق تاب سواری
پ.ن:جلسات هفتگی حاج آقا ادامه داره واگه توفیق باشه در جلسات شرکت میکنیم.
پ.ن.1:مامان جون و آقاجون برای چند روزی رفتند مسافرت شمال حسابی دلمون براشون تنگ شده.انشالله که به سلامتی برگردند.
پ.ن.2:متاسفانه وقتی رفتیم پیشوا یادم رفته بود دوربین رو ببرم برای همین عکسی از مکان های که نام بردم نداشتم تا بذارم.
تا بعد یا علی.