این چند روزی که گذشت.
ارسال شده توسط مامان فاطمه در 89/4/9:: 12:28 عصرسلام
بابایی امسال توفیق داشت تا برای ایام البیض برن اعتکاف مسجد دانشگاه تهران.من و عسلی اجبارا تنهایی برای تبریک روز پدر رفتیم خونه آقاجون و بابا حاجی .روز تولد امام علی علیه اسلام از ته دل آرزو کردیم تا خدا سایه این دو مرد بزرگ رو روی سرمون حفظ کنه و به ما توفیق خدمت کردن بهشون رو بده و خدای مهربون بابایی رو برامون همیشه نگهداره و ما بتونیم در کنارش باشیم انشالله. البته هدیه بابایی یک روز زودتر تقدیمشون شد و عسلی بلای من ،مرد کو چولوی خونه ما هم هدیه اش رو از بابایی گرفت که یک لباس خیلی خوشگل بود.
روز آخر اعتکاف یعنی 15 رجب من و عسلی برای انجام اعمال ام داود رفتیم دانشگاه تهران تا هم در کنار معتکفین باشیم و آخر سر هم بابایی که دلمون حسابی براش تنگ شده بود رو زودتر ببینیم.عسلی از وقتی پاش رو گذاشت توی مسجد یکریز میگفت بابایی کوش؟خدا کمک کرد و چند ساعتی رو خوابید اما به محض اینکه چشماش باز شد دوباره شروع کرد.خلاصه اون روز چه دعایی خوندیم ما الله و اعلم.اما مراسم خیلی روحانی و قشنگی بود انشالله که خدا از همه قبول کنند.بعد از نماز بابایی اومد بیرون و افطار رو در کنار هم توی فضای باز دانشگاه خوردیم.امیر عباس حسابی بدو بدو کرد و کلی بهش خوش گذشت طوری که وقتی رسیدیم خونه خیلی سریع خوابید.
عسلی این روزا خیلی شیرین زبون شده و تقریبا هر چیزی که بگیم رو تکرار میکنه گاهی اوقات هم این وسط کلمات بامزه ای رو میگه که کلی برامون جالبه گاهی هم کلمات جدید ی رو می سازه که در نوع خودش جالبه مثلا به نوشمک میگه گوبگاب هشت نه،به خیار میگه انگ،به پرتقال میگه داب و...!!!!!!!!!!!
پ.ن:متاسفانه خبر دار شدم یکی از وبلاگ نویسان پارسی بلاگ(برادرم کمیل صاحب وبلاگ طلبه میلیونر) در سفر کربلا دچار سانحه شدند و به دیار باقی شتافتند.لطفا برای شادی روحشون فاتحه ای بفرستید.
تا بعد یا علی.