سلام

هفته ای که گذشت برای من و عسلی حسابی پر کار بود و بعضی روزا اصلا نتونستیم حتی یک سر کو چولو به وبلاگ بزنیم چه برسه به اینکه بتونیم مطلب جدید بذاریم ولی دلمون خیلی برای این فضای دوست داشتنی تنگ شده بود

شرح ماجرا:

روز جمعه گذشته عمو جونا منظورم دوستای بابایی تصمیم گرفتند تا به خونه عمو جون حامد یک سری بزنن چون عمو جون به  منزل جدید اسباب کشی کرده بودند ما هم که حسابی دلمون برای خاله جون سمیرا و محمد مهدی جون تنگ شده بود به سرعت از این پیشنهاد استقبال کردیم. خاله جون زهرا و عمو جواد با دو تا نی نی نازشون  ،خاله جون زهرا و عمو حمید و حاج خانم مامان عمو حمید هم همراهمون بودند.خیلی خوش گذشت و حسابی یاد قدیما کردیم و گفتیم و خندیدیم.عسلی جون چون از نازنین فاطمه و محمد مهدی کوچتر بود خیلی نمی تونست با اونا بازی کنه و خودش به تنهایی توی اتاق محمد مهدی مشغول بازی بود البته هر از گاهی هم سه تایی دور هم جمع می شدن و سر و صدا راه می انداختن ولی دوباره عسلی میرفت توی اتاق مشغول ور رفتن به کتابا و اسباب بازی های محمد مهدی می شد.خلاصه اینکه عسلی جون اونقدر اون شب آقا شده بود که خود ما هم کلی متعجب شده بودیم

 

روز شنبه و یک شنبه هم به خرید و رفتن خونه خاله لیلا و خاله مرضیه و مامان جون گذشت.روز دوشنبه بابایی تصمیم گرفت تا ما رو ببره نمایشگاه یاد یاران .ساعت 7 شب راه افتادیم و چون دیگه خیلی دیر شده بود یک راست رفتیم تا رزمایش رو ببینیم.با صدای اولین انفجار یک کمی نگران شدم که نکنه عسلی از ین صدا ها بترسه اما وقتی نگاه به چهره نازش کردم دیدم به قدری دچار هیجان و نشاط شده که ما رو هم سر ذوق اورد.عسلی با شندیدن صدای انفجار ها بالا و پایین می پرید و دائم می گفت:کیو کیو کیو(مثلا داره شلیک میکنه)

روز سه شنبه هم با بابایی رفتیم نمایشگاه رسانا های دیجیتال.چون بابایی توی نمایشگاه غرفه داشت صبح ساعت 9 راه افتادیم.عسلی حسابی شیطنت کرد و از در و دیوار بالا رفتدائم به غرفه های مختلف سرک می کشید مخصوصاغرفه هایی که مختص بچه ها بود.اونقدر توی محیط نمایشگاه بدو بدو کرد و بالا و پایین پرید که من حسابی خسته شده بودم و  از پا افتادم.فکر می کردم با این همه شیطونی و بازی حداقل شب حسابی می خوابه و فرداش کمی دیر تر از معمول از خواب بیدار میشه اما عسلی مثل همیشه ساعت 6/5 تا 7 از خواب بیدار شد

عکس سه تا وروجک توی خونه عمو جون حامد

اینجا هم عسلی از غفلت نازنین فاطمه و محمد مهدی استفاده کرده.الهی قربونت چه کیفی هم کرده

اینجا هم جزو اون لحظاتیه که با هم بازی میکردن

اینم یک عکس از عسلی حون توی نمایشگاه با ادوات زرهی

چون این پست خیلی طولانی شد توی پستای بعدی راجع به خود عسلی بیشتر می نویسم. تا بعد یا علی