• وبلاگ : پسر مامان
  • يادداشت : تلخ و شيرين
  • نظرات : 1 خصوصي ، 20 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام. هم تبريک و هم تسليت. دنيا ÷ر از غمها و شاديهاست به شرط اينکه درس عبرت بگيريم.

    داستان در مورد يک کوهنورد است که ميخواست از بلندترين کو ها بالا برود. او پس از سالها آماده سازي ، ماجراجوئي خود را آغاز کرد ولي از آن جا که افتخار کار را فقط براي خود ميخواست، تصميم گرفت تنها از کوه بالا برود .
    شب بلنديهاي کوه را تماماً در بر گرفت و مرد هيچ چيز را نمي ديد . همه چيز سياه بود اصلاً ديد نداشت و ابر روي ماه و ستاره ها را پوشانده بود . همانطور که از کوه بالا مي رفت . چند قدم مانده به قله کوه ، پايش ليز خورد و در حاليکه به سرعت سقوط مي کرد . از کوه پرت شد. در حال سقوط فقط لکه هاي سياه را در مقابل چشمانش مي ديد . و احساس وحشتناک مکيده شدن به وسيله قوه ي جاذبه او را در خود مي گرفت.

    همچنان سقوط ميکرد و در آن لحظات ترس عظيم ، همه رويدادهاي خوب و بد زندگي به يادش آمد. اکنون فکر ميکرد که مرگ چقدر به او نزديک است. ناگهان احساس کرد که طناب به دور کمرش محکم شد. بدنش ميان آسمان وزمين معلق بود و فقط طناب او را نگه داشته بود. و در اين لحظه سکون برايش چاره اي نماند جر آنکه فرياد بکشد ، ? خدايا کمکم کن؟
    ناگهان صداي پر طنيني که از آسمان شنيده مي شد جواب داد از من چه مي خواهي؟
    - اي خدا نجاتم بده !
    - واقعاً باور داري که من مي توانم تو را نجات بدهم ؟
    - البته که باور دارم .
    - اگر باور داري طنابي را که بدور کمرت بسته است پاره کن .
    يک لحظه سکوت
    و مرد تصميم گرفت با تمام نيرو به طناب بچسبد.
    گروه نجات ميگويند که روز بعد يک کوهنورد يخ زده را مرده پيدا کردند . بدنش از يک طناب آويزان بود و با دستهايش محکم طناب را گرفته بود .... و او فقط يک متر از زمين فاصله داشت.
    و شما ؟ چقدر به طنابتان وابسته ايد ؟ آيا حاضريد آنرا رها کنيد ؟
    در مورد خداوند هرگز يک چيز را فراموش نکنيد . هرگز نبايد بگوييد که او شما را فراموش کرده ، يا تنها گذاشته است. هرگز فکر نکنيد که او مراقب شما نيست، به ياد داشته باشيد که او همواره شما را با دست راست خود نگه داشته است .
    [گل]