سلام

چهارشنبه گذشته علی پسر عمه رویا اومد خونه ما.چون عمه جون هم رفته بودند مسافرت تا آخر هفته رو خونه ما موند .عسلی ناز من هم که حالا حسابی بزرگ شده و از تنهایی بازی کردن خسته میشه کلی خوش به حالش شده بود. روز پنج شنبه با بابایی و آقا پسرا برای زیارت اهل قبور رفتیم بهشت زهرا .عسلی دائم میپرسید :مامان خونه بابایزرگت کجاست؟وقتی هم که رسیدم اونجا هوا خیلی گرم بود و سنگ مزار خیلی داغ شده بود  من گفتم الهی چقدر این سنگه داغه .اسد بابا(پدربزرگ من)اصلا از گرما خوششون نمی اومد.یکباره عسلی  یک بطری برداشت و دائم میرفت آب میاورد تا بریزه روی سنگ مزار.بعد هم  از من می پرسید:مامان خنکش شد؟قربون دل مهربونت برررررررررررررررررم من.

بعد برای زیارت قبور شهدا رفتیم .من و بابایی و عسلی قطعه شهدا رو خیلی دوست داریم .امیر عباس حسابی بین قبور شهدا میگشت و سر هر مزاری می پرسید مامان اینم شهیده؟؟بعد از مدتها هم تونستم سری به خانه شهید بزنم و کلی از خاطرات گذشته رو که با دوستانم هر پنج شنبه در قطعه شهدا داشتیم مرور کنم یادش بخیر.

برای شام رفتیم خونه خاله زهرا وعمو جواد .عسلی اونجا با دو تا نازنین دختر خاله بازی میکرد و البته بهتر بگم خونه رو بهم می ریختند. نازنین فاطمه جون یک میکروفن داشت که برای عسل من خیلی جالب بود وکلی آواز تمرین کرد تقریبا تمام شعرهای مهد کودکش رو با میکروفن اجرا  کرد.خلاصه اینکه تصور کنید چه آشفته بازاری شده بود اونجا.

روز جمعه علی و امیر عباس حوصلشون سر رفته بود بابایی تصمیم گرفت ما رو ببره بیرون. علی به عسلی یاد داده بود که اگه بابایی گفت کجا بریم بگو پارک ارم.عسلی هم دائما میگفت بابا بریم پارک عرفان!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!هم باغ وحش پارک رفتیم هم شهر بازی. امیر عباس فقط ماشین بازی رو دوست داشت و انواع و اقسام ماشینها رو مثل پیست رالی کودکان و ماشین برقی و.. رو بازی کرد .شام رو هم توی پارک مهمان بابایی بودیم خلاصه اینکه حسابی به ههمون خوش گذشت بابایی مممممممممممممممممممممممممممممنون.

این عکس عسلی روی تانک نزدیک به خانه شهیده البته چون با موبایل گرفته شده کیفیت خوبی نداره

اینم عکسای عسلی توی پارک ارم

تا بعد یا علی.