Lilypie Fourth Birthday tickers اردیبهشت 90 - پسر مامان
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چند سطری برای پسرم...

ارسال شده توسط مامان فاطمه در 90/2/10:: 11:19 صبح

سلام.

وقتی ماه اردیبهشت از راه میرسه ،ناخودآگاه برام خاطرات قشنگ روز  تولدت دوباره زنده میشه .یاد  لحظه لحظه های که کاملا حسشون میکردم و بی تاب برای دیدنت بودم چقدر اون روز طولانی شده بود. یادمه وقتی روی تخت بیمارستان سوره نور رو می خوندم مدام چهره زیباتو برای خودم تصور می کردم و قربون صدقه چشمات میرفتم.برای آرامش خودم اسامی حضرات معصومین علیهم السلام رو تکرار میکردم  یادمه با چه شوقی زمزمه میکردم  یا رسول الله ،یا علی ،یا فاطمه زهرا و....و دست آخر اسم باب الحوائج حضرت عباس رو که می اوردم شوقم برای دیدن عباس کوچولوم چند برابر میشد آخه من و بابایی طبق سنت قبل از چهار ماهگی اسمت رو انتخاب کرده بودیم و از همون ابتدا از خدای مهربون  خواستیم که امیر عباس ما هم غیرتمند و سرباز ولایت باشه انشالله.17 ساعت برای در آغوش کشیدنت لحظه شماری کردم تا بالاخره در ساعت 7:30 بعد از ظهر روز جمعه 13 اردیبهشت  ،برای اولین بار صدای گریه هات رو شنیدم .وبعد وقتی در آغوشت گرفتم و تو با اون چشمای معصومت نگاهم می کردی ،از خدای مهربون خواستم تا کمکم کنه بتونم مادر شایسته ای برای فرشته کوچولوش باشم .مهمون آسمونی من تولدت هزار هزار  هزار بار مبارک باشه امیدوارم عمر با عزت داشته باشی و توی راهی قدم برداری که خشنودی خدای مهربون بر اون تعلق گرفته .عزیزم دعا میکنم به همه آرزوهای قشنگت برسی و وقتی بزرگ شدی ومرد شدی انشالله، با خوندن این مطالب به یاد بیاری که چقدر تو برای ما خواستنی  بودی .و اگر روزگار به گونه ای گذشت که کوتاهی عمر اجازه بودن در کنارت رو نداد بدونی همیشه و همه جا حتی تو خونه آخرت دلم برای تو میتپه و بارسیدن روز تولدت مثل همین حالا سرمست از شادی میشم.باز هم تولدت مبارک باشه.

امیر عباس جون دقایقی بعد از تولد

تولد یک سالگی عسلی

تولد دو سالگی

انشالله که همیشه خنده روی لبات مهمون باشه

پ.ن:روز 11 اردیبهشت تولد عمو محمود جونه. عمو جون تولدت  مبارک باشه  انشالله 120 ساله بشی و عمر با عزت داشته باشی.

پ.ن1:روز 12 اردیبهشت که مصادف با شهادت دکتر مرتضی مطهری و روز معلم هست رو به همه معلمین عزیز بخصوص دوست عزیزم مونا جون تبریک میگم.همچنین از زحمات مربی مهد امیر عباس ،خاله مژگان عزیز هم تشکر میکنم.

پ.ن2:امسال چون تولد عسلی در ایام فاطمیه قرار گرفته جشن تولد نداریم فقط جهت یادگاری چند تا عکس میگیریم که انشالله اگه عمری بود در پست بعدی میذارمشون.

تا بعد یا علی


بهترین درسها را در زمان سختی آموختم....

ارسال شده توسط مامان فاطمه در 90/2/5:: 10:17 صبح

سلام

هر چند که خیلی دیر شده ،سال نوی همه دوستان مبارک باشه. انشالله سالی پر از خیر و برکت برای همه دوستان باشه و همه توی زندگیشون حداقل یک گام  به جلو بردارند انشالله.

سال جدید برای خانواده ما شروع پر ماجرایی داشت که با تلخی ها و شیرینی های زیادی همراه بود.برای مراسم سال تحویل بابایی زحمت کشیدند و ما رو بردند بهشت زهرا .خیلی باصفا بود کنار مزار شهدا مثل همیشه مملو از زائرانی بود که اومده بودند تا سال نوی خودشون رو در کنار عزیزانشون شروع کنند .بعد از سال تحویل چند روزی رو مشغول دید و بازدید بودیم .برای مسافرت هم با عمو ها و عمه ها و مامان حاجی و بابا حاجی رفتیم روستای لاکان  یکی از روستا های نزدیک شهر رشت.به همگی خیلی خیلی خوش گذشت مخصوصا به عسلی جون که حسابی از محیط باز و صد البته از گاو و بوقلمون ها و خروس و سگ و....لذت برد .یک روز هم رفتیم بندر انزلی و کنار دریا .امیر عباس دریا رو از نزدیک ندیده بود خیلی ذوق زده شده بود و دائم می گفت مامان چقدر آب.از ماسه های ساحل هم خوشش اومده بود با دستش روی ماسه ها نقاشی می کشید.از مسافرت که برگشتیم مابقی دید و بازدید هامون رو انجام دادیم .

اما چند تا اتفاق هم برامون افتاد که چندان خوشایند نبود.پسر عمه مامان جون و آقاجون در ایام عید به رحمت خدا رفتند انشالله خدا روحشون رو قرین رحمت کنه.محمد صدرا پسر خاله لیلا هم هفته آخر تعطیلات دچار حمله آسمی شد و توی بخش مراقبتهای ویژه کودکان بستری شد .حدود 4 روزی توی مراقبتهای ویژه بستری شد تا اینکه به لطف الهی حالش بهتر شدو از بیمارستان مرخص شد. عسلی گل من هم سه روز بعدش دچار اسهال و استفراغ و تب شد که بدلیل کم آبی شدید و بی حالی و عدم تحمل غذای خوراکی توی بیمارستان حضرت علی اصغر علیه السلام بستری شد.خیلی تجربه دردناکی برای من و عسلی  بود بابایی هم چون  برای انجام ماموریت رفته بود مشهد مقدس کنارمون نبود.عسلی شیطون و بلبل زبون من بی حال روی تخت بیمارستان خوابیده بود و دائما هم حالش بهم می خورد .روز پنج شنبه،سومین روز بستری گل پسر یکی از تلخ ترین تجربه های زندگی من بود امیر عباس حسابی شکمش ورم کرده بود و  دل درد زیادی داشت بهمراه تب و تهوع.پزشک تصمیم گرفت تا لوله بینی معده ای براش بذاره که حسابی سر این قضیه اذیت شد.اون شب تا صبح خیلی سخت گذشت اما از روز جمعه وضعیت گل پسر بهتر شد و برای ساعت ملاقات سر حالتر شده بود اسباب بازی های که آقاجون و دایی حمید براش اورده بودند خیلی عسلی رو سر ذوق اورد. بابایی هم عصر روز جمعه از ماموریت برگشت و عسلم حسابی خوشحال و ذوق زده شد.گل پسر بعد از 4 روز از بیمارستان مرخص شد البته یک هفته ای هم توی خونه تحت رژیم غذایی خاصی بود تا اینکه به لطف الهی حالش بهتر شد..از روز شنبه هم عسلی جون مجددا داره میره مهد کودک و الحمد الله حالش خوبه.

امیر عباس و محمد حسن جون کنار مزار شهدای لاکان

عسلی جون کنار دریا

عسلی در حال نقاشی روی ماسه ها

پسر کو نشانی ندارد از پدر...مثل بابایی موتور سواره دیگه.

پ.ن:وقتی بیمارستان بودم یک پیام کوتاه برام رسید که خیلی به من آرامش داد:بهترین درسها را در زمان سختی آموختم و دانستم صبور بودن یک ایمان است و خویشتن داری یک نوع عبادت،فهمیدم ناکامی یک تاخیر است نه شکست و خندیدن یک نیایش است.

پ.ن1:لطفا برای شفای همه بیماران به خصوص بچه های بیمار ، بیمارستان حضرت علی اصغر سوره حمد رو به نیت شفا بخونید.

تا بعد یا علی.



بازدید امروز: 6 ، بازدید دیروز: 7 ، کل بازدیدها: 172107
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ
">